دوباره صدای دلخراش تسلیم شدن از هر سو به گوشم میرسد،
و جسم خسته ام به این صدا علاقه ای عجیب نشان میدهد.
ولی روحم تن به این کار نمی دهد ، چرا؟
به حرمت تمام شب هایی که تنها اتاق شاهد گریه هایم بود .
به حرمت تمام شب هایی که تا صبح سینه خیز جلو رفتم .
به حرمت تمام چیز هایی که فدا کردم .
و به حرمت تمام درد هایی که با لبخندی ساده درون خود پنهان کردم .
به حرمت آدم هایی که با اشک و شوق و فداکاری هایشان بدرقه ام کردند .
و به حرمت شکستگی های قلبم زیر فشار تحقیر ها،
و تغییر هایی که از من ، منی زیباتر را ساخت
و سرانجام به حرمت خودم ، آرزو هایم ♡
چیز هایی که من برای سرنوشتم انتخاب کردم ، نه سرنوشت برای من