فاطمه
فاطمه
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

مثل...او ♡

آسمانی که به شب های پر از رازش قسم می خوردم
برایم از نابودی خورشید می گوید
خسته ام کرده امید
آن امیدی که به روز آمدنِ شب بستم


خسته ام مثل گلی تازه شکفته
که با سیلیِ طوفانِ پر از ترس، شکسته


خسته ام مثل خورشیدی که پر از انگیزه
طلوع کرده اما ابر دقیقا روبه رویش نشسته


خسته ام مثل ماهِ دلتنگی که دوید و دویده
و هنوزم به معشوق نرسیده


الهام گرفته از آهنگ خسته ام .


خدایا

تو را تنها قاب کردم ، بر دیوار چهاردیواری غم .

یا بر بلندای سختی هایم

و هر زمان در این اتاق شوم حبس می شوم ،

یا از سختی به نفس نفس می افتم

به آن قاب خیره میشوم

سرزنش می کنم ، گریه میکنم و سرزنش میکنم .

و تو را بی رحم میخوانم

مرا ببخش

قول می دهم یک روز بزرگ میشوم .

و دیگر سرزنش گر بزرگی تو نخواهم شد .

به جای خیره شدن در قاب آن چهاردیواری

در آغوشت می مانم .

و با هر نفس تو را احساس میکنم .

زیر سقف عشقت پناه میگیرم .

و تار و پود ذهنم را میشکافم

و این بار از ابتدا ، با تو میسازمش .


و همه ی اینها و امروز

تنها برای رسیدن به توست ...♡


نامه ای به نشانی خدا

اندازه ی یک طفل به مادر ای کاش ، ما را  به خدای خویش ایمانی بود . (امضای حامد طونی)
اندازه ی یک طفل به مادر ای کاش ، ما را به خدای خویش ایمانی بود . (امضای حامد طونی)




یک گوشه ی کوه غرق در زیستن است

با فطرت پاک برف ها هم سخن است

دریا همه ی شکوه خود را بی شک

مدیون گذشت چشمه از خویشتن است

حامد طونی


در هر موفقیت و پیروزی ، همه ی آدم ها تنها دریا را میبینند .

و هیچ کس به چشمه هایی که برای شکوه دریا از خود گذشتی کردند ، نگاهی نمی کند .


موفقیت ، پیروزی یک فرد نیست ، پیروزی یک مکتب است .

پیروزی لبخند هاست ، پیروزی فداکاری هاست ، پیروزی زیباترین حرف هاست و...


اگر یک روز پیروز شوم ، نه ، شویم . اسم تمام چشمه ها را می نویسم ،

و بالای همه ی آنها و بعد از اسم خدا ، بزرگ می نویسم

" مادر "



ولی خدایی اکسایش باحاله :)
ولی خدایی اکسایش باحاله :)


و بلاخره راهش را پیدا کردم .

کشف کردم .

که لذت ببرم . زندگی کنم .

در لبخند را به روی خود گشودم ،

و از اسارت نگرانی هایم آزاد شدم .

البته هنوز هم خطر در کمین است

اما

رایحه ی پیروزی را حس میکنم .


و در پیروزی من همین جاست .

نه رتبه ، نه درصد و نه هیچ جای دیگری .

کلیدش را پیدا کردم ،

کمی دیگر به آن رسیده ام .

فقط باید آهسته عمل کنم و محتاط

که هر لحظه ممکن است ، شیطان استرس مرا پیدا کند

و بکشد !


جانم ، که شبی به لب رسیدم ، رفتم

قربان شدم و به صبح عیدم رفتم

دنیا همه قبر بود ، تاریک و نمور

از روزنه ای که نور دیدم رفتم

میلاد عرفان پور



کتابخانه ، مکان امنیست .

ولی بلندی این سکوت گاهی اذیتم میکند .

این سکوت ضاهر نما ، به خاموشی خلاصه نمی شود ،

که با نگاه به هر کس فریادی روان پریش شنیده می شود .




پیاله پیاله به آب این حوض اضافه میکنم

به امید اینکه یک روز دریا شود

زیاد طول میشکد

ولی به یک چشم به هم زدن می گذرد .

آری بزرگترین خطای دید ما زمان است .


میشود رنگی کرد ، جهانی را که سیاه و سفید شده .

و من یک دخترم .

و با احساساتم آن را رنگی تر میکنم . با عشق ، با مهربانی ، با لبخند ، با فداکاری ، و در آخر

با کلمات


تنهایی اصل هر تلاش است .

پذیرفتنش ، همیشه پیش فرض است .

ولی با تمام این ها باز هم دردناک است .


خلاصه ، خواستم بگویم ،

خسته ام

تنها

دلشکسته

دلتنگ

مستاصل

ولی ، امیدوارم ! ، لذت می برم ! و ادامه می دهم !

مثل ... او ♡


پ.ن :

ا
ا

این عکس مال کلاس پنجم دبستانه

فاطمه کشولو رو پیدا کنید (۵ نمره :) )

کنکورمادرخدانویسندگیشعر
یک راز هستم ، از آسمان افتاده ، در گوش شبنمی ، بر روی گل خفته . تا فاش شود این راز ، شنبم در جهان ، میزند پرسه :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید