صبح بیدار میشویم.
و ذهنمان پر از درگیری میشود.
تمام روز سرگرم کار هایمان می شویم .
و از ذهن پر دغدغه و مشکلات حل نشدنی این دنیا شکایت میکنیم .
هر لحظه ، هر روز و هر ساعت ، در خانه ، ماشین ، هنگام پختن غذا یا درس خواندن ، به همه چیز فکر میکنیم.
به قیمت بنزین
به دولت جدید
به حرفی که ناراحتمان کرد .
به کار های انجام نشده
به مشکلاتی که هنوزپیش نیامده اند ولی ممکن است پبش بیاید.
و تورم ،
به بورس
به راهاندازی یک بیزینس جدید
و به هزار موضوع دیگر
و یک نفر در همین حوالی
منتظر است ، فقط برای یک لحظه
فقط یک لحظه
سرمان را سوی آسمان بگیریم و یادش کنیم .
یک سلام ساده کافیست .
نه نه ، اصلا سلام هم نمی خواهد ، یک گذر کوچک یادش از ذهنمان .
هر روز هر شب ، اوست که منتظر ماست نه ما .
آقای مهربان ما
مارا ببخش
مدت هاست جاماندیم
نه بگذارید بگویم که در غیبت کبرا ماندیم!
ما چشم انتظاری بلد نیستیم
آقای خوب ما
خودت بیا و چشم انتظاری یادمان بده ♡
خورشید می تابید و ما نمی فهمیدیم
با ابر و باران، هیچ نمی جنگیدیم
دیدن آن ناجی عالم رغبتی ما را نبود
ورنه در ظلمت شب آنگونه نمی خندیدیم
گرچه گفتیم نمی دانیم ، پیر این میکده می دانست
ما گر عاشق بودیم، اینطور بهانه نمی آوردیم
دیدن معشوق بر عاشق دیده سنج است
و این یعنی که ما یک عمر بودیم نابینا و نمی دانستیم
معنی کرد عشق را مجنون ، آنجا که گفت
لیلی ام زیباست ، اما ، ما نمیفهمیدیم
شمع بر ظلمت شب ، با وجودش می جنگید
هیهات که ما ، پروانه وار ، حول آن نمی چرخیدیم
https://wisgoon.com/v/YO0C3107U0/