بعد از فروپاشی نظام دیکتاتوری «محمد قذافی»، «هشام مطر» به وطن خودش یعنی لیبی برمیگرده تا بلکه بفهمه چه بلایی سر پدرش در زندان آوردن!

«جاب الله مطر» _ پدر «هشام مطر»_ یکی از مخالفان سرسخت قذافی بود که در سال 1989 دستگیر شد و دیگه هیچکس، چیزی دربارهش نشنید.
هشام بهدنبال پاسخ برای کلی سوال به وطنش برمیگرده؛ پدرش مرده؟ اگه مرده، مرگش چهجوری بوده؟ زیر شکنجه مرده؟ بعد از شورش نافرجام زندان تیربارون شده؟ یا ...
و هنوز کورسوی امیدی در دل هشام و خانوادهش هست که شاید پدرش هنوز زنده باشه...
داستان این سفر رو «هشام مطر» در کتاب «روایت بازگشت» تعریف کرده. چیزی که برای من خیلی جالبه اینه که در این کتاب، هشام از خیلی چیزها میگه؛ از رفتارو منش پدرش، از زندان مخوف ابوسلیم که معروفه به «ایستگاه آخر»، از همسلولیهای پدرشو گفتگوهایی که باهاشون داشته، از وطن زخمخوردهش و ...
اما زمانی که سوار هواپیما به سمت لیبی پرواز میکنه، یه چیزی رو شجاعانه اعتراف میکنه:
تعهد لجوجانهام به آوارگی، چیزی نبود جز وفاداری ابلهانه من به سرزمین قدیمی، حتی شاید وفاداری نه به لیبی بلکه به آن پسر کوچکی که هنگامِ ترکِ آنجا بودم.
از کتاب روایت بازگشت اثر هشام مطر
هشام تمام حافظهو خاطراتش رو زیرو رو میکنه، و در نهایت به این نتیجه میرسه که دلیل اصلی برگشتن به سرزمین مادریش، در آغوش گرفتن پسر کوچیکیه که یک روز تنهاش گذاشتو رفت!
«جوزف کمپل» اسطورهشناس آمریکایی، مفهومی رو بیان میکنه به اسم «اسطوره بنیادین».
کمپل میگه تنها یک حقیقت در تمام اسطورههاو داستانها وجود داره که به هزاران طریق توسط مفسران و شارحان مختلف بیان شده. اون حقیقت اینه:
جستوجوی انسان برای یافتن خودش.
همونطور که هشام به جستوجوی خودش راهی لیبی میشه، شاید ما هم باید به خونه برگردیم و پسر/دختربچهای رو که رها کردیم دوباره در آغوش بگیریم.
امیدوارم که از خوندن این یادداشت لذت برده باشید.
اگه به شعر و ادبیات علاقهمند هستید، ازتون دعوت میکنم تا پادکست مجله نهان رو در کستباکس گوش کنید. در این پادکست تلاش میکنم با زبانی ساده و بهصورت داستانی مهمترین نظریهها و جریانهای ادبی رو بررسی کنم.
اپیزود چهارم از این پادکست رو با عنوان چرا ادبیات باید نسبت به جامعه متعهد باشه؟ میتونید در ویرگول بشنوید و متنش رو مطالعه کنید.