حدود 2 ماه پیش اولین قسمت از پادکست مجله نهان منتشر شد. در این پادکست قراره با مهمترین نظریههای ادبی، مکتبهای هنری، شاعران و نویسندگان جریانساز با زبانی ساده و بهصورت داستانی آشنا شیم.
چهارمین قسمت از پادکست مجله نهان با عنوان «دور دنیا در 32 دقیقه!» به تازگی منتشر شده؛ شما میتونید این قسمت رو علاوهبر «کستباکس» در «ویرگول» هم بشنوید.
همچنین اگر علاقهمند به مطالعه متن این قسمت هستید تا انتهای این یادداشت همراه من باشید.
در این قسمت به دو سوال جواب دادیم: 1. شعر سیاسی چه تعریفی داره؟ و 2. یک شعر سیاسی خوب چه ویژگیهای داره؟
در این قسمت درباره کسانی حرف زدیم که معتقد بودند سیاست به هنر آسیب میزنه و نباید دامن هنر رو آلوده به سیاست کرد.
در مقابل افرادی که میگفتند سیاست به هنر آسیب میزنه، کسانی قد علم کردند که معتقد بودند هنرمند وظیفه داره در کنار جامعه باشه. وظیفه داره تا در بزنگاههای سیاسی/اجتماعی همراه با جامعه باشه.
بعد از اینکه دیدیم نظریهپردازن بزرگ دنیا چه نظری درباره هنر متعهد دارند، به ایران برگشتیم تا ببنیم هنرمندان ایرانی با چه دیدگاهی به استقبال هنر متعهد رفتند و بازتاب این اندیشه در آثارشون چه جوری بوده.
سلام. خیلی خوشحالم که نهان رو برای شنیدن انتخاب کردید.
تلاش ما تو این پادکست اینه که پنجرهای بسازیم از جنس شعر و ادبیات برای اینکه جهان رو جور تازهای ببینیم.
قبل از اینکه بحثمون رو درباره هنر متعد در ایران شروع کنیم، باید بگم عبارت هنر متعد با اسم یکی از چهرههای مهم قرن 20ام گره خورده. چهرهای که یکی از پرآوازهترین و مشهورترین شخصیتهای فرانسه است. و اون چهره کسی نیست جز: جناب آقای ژان پل ساتر.
اما چرا سارتر انقدر مشهور و شناخته شده تو کل دنیا بهویژه فرانسه است؟ مهمترین دلیلش اینه که سارتر تقریبا تو همهی زمینههای ادبیات قلم زده و تو همهشونم خوب بوده و درخشیده. کم پیدا میشه آدمی که اینجوری همهفنحریف باشه؛ به زبون فلسفه رساله و کتاب و مقاله داره، از طرف دیگه رمان، نمایشنامه و حتی فیلمنامه نوشته، دستی هم تو سیاست و مبارزه و کار روزنامه داشته.
اما بین این همه کار و مشغله یه مسئلهای بوده که ذهن سارتر رو خیلی به خودش مشغول کرده بود. و وقتی آثارش رو هم ورق میزنیم میببینیم که خیلی بیشتر از نویسندههای دیگه بهش پرداخته و دربارهش صحبت کرده. فکر کنم حدس زده باشید که اون مساله چیه؟ بله، مسئله «مسئولیت» و «تعهد» هنرمند در مقابل زمانهی خودشه.
حالا که یکم بیشتر با ایشون آشنا شدید وقتشه که ازش بپرسم: آقای سارتر جرقهی این فکر این ایده که هنرمند مسئول و متعهد نسبت به مردم خودشه از کجا اومده؟
جنگ. جنگ جهانی دوم خیلی از معادلات فکری فلسفی رو بههم زد. تصور انسان رو از انسان تغییر داد. شاید هیشکی فکر نمیکرد بزرگترین دشمن انسان، انسان باشه! همین ماجرای جنگ جهانی بود که باعث شد به فکر این بیفتم که نویسنده در مقابل زمانه مسئوله. به نظرم اگه نویسندگان متعهد به زمانه خودشون باشن، اون وقته که تازه شأن حقیقی ادبیات رعایت شده.
یه روزی تو دفتر یادداشتم نوشتم: اوضاع هر چه باشد و مکان هر کجا باشد انسان آزاد است میان خیانتکار بودن و نبودن انتخاب کند. حالا راستش گاهی از خودم میپرسم: واقعا به این جمله که نوشتم، باور دارم؟
پس اینجا جهنمه. هیچ وقت باور نمیکردم. یادتونه که چه حرفهایی دربارهی جهنم میزدن؟ جهنم پر از آتیش، شلاقهای سیمی… گرزهای داغ… چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه هم احتیاجی نیست. جهنم دیگرانن. جهنم شما هستین.
بخشی از نمایشنامه دوزخ اثر ژان پل سارتر
سارتر پیپش رو داشت پر میکرد که ازش پرسیدم: وقتی میگید نویسنده یا هنرمند مسئول زمانه خودشه، منظورتون فقط نویسنده نثر یعنی نثرنویسها هستن یا شاعران رو هم جزو همین گروه میدونید؟
سارتر جواب جالبی داد. گوش کنید! گفت این سه تا مفهوم باهمدیگه یه پیوند سفت و محکم دارن که ناگسستنیه! آزادی، عمل و مسئولیت. آزادی، عمل و مسئولیت. مثلا نویسنده چهجوری «عمل» میکنه؟ همم؟ با نوشتنش. عمل نویسنده نوشتنشه چون با سخن گفتن جهان رو دگرگون کرده شاید این دگرگونی اندک باشه شایدم عمیق و ژرف! کی میدونه جز زمان؟ چه آثاری که تو زمان انتشار هیچ خوانندهای نداشتن اما بعد از چندسال انقلابها به پا کردن. و چون نویسنده با نوشتن عمل کرده یعنی آزاد بوده. چون از بین انتخابهای مختلف نوشتن رو انتخاب کرده پس مسئول اون چیزیه که نوشته.
سارتر یه کام عمیق از پیپش گرفت و گفت میدونی وقتی میگم نویسنده چون آزاد بوده در نوشتن مسئوله، منظورم چیه؟ یعنی شما بهعنوان مخاطب حق دارید از نویسنده بپرسید: درباره چه چیزهایی چه موضوعاتی میخوای بنویسی؟ درباره چه موضوعاتی سکوت میکنی و از کنارشون میگذری؟ اصلا از انگیزهت از نوشتن این موضوعات چی بوده؟ چه منفعتی برات داشته؟
اما این مسئولیت فقط گریبانگیر نویسندههاییه که نثر مینویسن یعنی داستاننویسها، رماننویسها و نمایشنامهنویسها. بحث شاعرا جداست. درسته هر دو کارشون نوشتنه در ظاهر اما یه فرق بزرگ بین نوشتن داستاننویسها و شاعرا هست.
نویسنده کلمات رو به کار میبره برای اینکه معنایی رو برسونه. شاعر اما تو زبان میمونه. شاعر از کلمات استفاده نمیکنه مثل نویسنده، نه، حتی میتونم بگم به زبان استفاده میرسونه!
کلمات برای نویسنده ابزارن برای رسیدن به هدفی. نویسنده مینویسه تا موضوعی رو توضیح بده، تا معنایی و مفهومی رو روشن کنه تا داستانی رو روایت کنه. میبینی؟ چهجوری کلمات رو به خدمت میگیره تا به هدفی برسه. شاعر نمیخواد زبان رو مثل یک «وسیله» برای رسیدن به هدفی به کار ببره. شاعر زبان رو برای خود زبان به کار میبره.
واسه همین ویژگی هم هست که به نظرم مسئولیتی که ازش حرف زدم بیشتر مربوط به نثرنویسهاست که کلامشون ابزار رسیدن به اهدافشونه.
برای خود من این صحبت سارتر درباره تفاوت نویسندهها و شاعران یادآور نظری بود که پل والری درباره کاربرد کلام در نثر و شعر داشت. برای من حرفهای والری درباره این تفاوت همیشه خیلی جالب بوده؛ مطمئنم شما هم از شنیدنش لذت میبرید: والری میگه:
مدتهاست که مقایسه نثر با قدم زدن و شعر با رقصیدن، فکرم را به خود مشغول کرده است. راه رفتن، مثل نثر، هدف مشخصی دارد. رفتاری هدایت شده به سوی چیزی است که مشتاق رسیدن به آن هستیم. چه عواملی حالت، روش و شرایط راه رفتن را تعیین میکنند؟ به یقین حالتهایی واقعی مثل نیاز به برخی چیزها، ارضای امیال، وضعیت جسمانی، قدرت بینایی و جایی که در آن راه میرویم، عوامل تعیین کننده مسیر، سرعت و چطور راه رفتن ما هستند و پایان راه را هم مشخص میکنند. همه ویژگیهای راه رفتن محصول این شرایطاند که در هر زمانی متغیرند و کیفیتی تازه دارند. تمام حرکات راه رفتن با شرایط سازگارند و مرتب با زمان تغییر میکنند و منسوخ میشوند. اما رقص مسالهای کاملاً متفاوت است. هرچند که ترکیبی از حرکتهای عضلانی است اما تنها دربردارنده بخشی از این حرکتها است که نهایتشان در خودشان است. رقص با زمان پیش نمیرود، با آن یگانه میشود. اگر رقص درپی چیزی باشد، آن چیز نهایت کمال است که با ظاهر جذاباش، جادوی خیال را تداعی میکند.
اما داستان ادبیات سیاسی تو ایران به چه شکل بوده؟ تو اپیزود قبل اشاره کردیم، وقتی به تاریخ کشور خودمون نگاه میکنیم میبینیم که از زمان به کتابت دراومدن زبان دری نمونههای مختلف شعر و ادبیات سیاسی وجود داشته. چند نمونه رو هم با هم خوندیم.
واقعیت مهمی که باید بدونیم اینه که شعر و ادبیاتِ سیاسیِ ایران به معنی دقیقش از دوران مشروطه شکل گرفت. بهصورت جدی مفاهیم تازهای مثل وطنپرستی، مثل آزادی خواهی، مثل عدالت طلبی قدم به سرزمین شعر و ادبیات گذاشتند. چهرههای مهم عصر مشروطه مثل ملکالشعرا بهار، میرزاده عشقی، عارف قزوینی و فرخی یزدی هر آنچه که در چنته داشتن در قالبهای متنوع مثل قصیده، غزل و مثنوی و قالبهای آزادتر منتشر کردند.
اما ویژگیها و عناصر مشترک این شعرها میدونید چی بود؟ بذارید چند نمونه مهمش رو با هم بخونیم مطمئنم میتونید حدس بزنید.
اول بخشی از شعری سروده عارف قزوینی:
محیط گریه و اندوه و غصه و محنم
کسی که یک نفس آسودگی ندید منم
منم که در وطن خویشتن غریبم وزین
غریبتر که هم از من غریبتر وطنم
بهر کجا که قدم مینهم بکشور خویش
دچار دزد اداری اسیر راهزنم
طبیعت از پی آزار من کمر بسته
کنم چه چاره چو دشمن قویست دم نزنم
نهال عمر مرا میوه غیر تلخی نیست
بر آن سرم که من این بیخ را ز بن بکنم
«عارف قزوینی»
عارف داره انسانی رو به تصویر میکشه که یک لحظه هم در زندگیش انگار طعم آسودگی نچشیده. کسی که حتی تو وطن خودشم غریبه و تنها چیزی که اندازه اون غریبه، وطنشه. انگار کائنات برای زجر دادن و شکنجهش دست به یکی کرده. انگار زندگیش درختیه که همهی میوههاش زهره. و چارهای براش نمونده جز اینکه این درخت زهرآگین و بالاخره یه روز از ریشه دربیاره.
یا این شعر رو بشنوید از فرخی یزدی:
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
«فرخی یزدی»
شاید معنا و مفهوم این شعر رو بشه تو همین بیت خلاصه کرد.
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
شاعر از زندگی سخت و غمبارش میگه. از اینکه گوشه تاریک زندگی رو انتخاب کرده، حتی ماه رو هم جواب کرده تا تنهای تنها تو تاریکی مطلق گذر عمرش رو به تماشا بشینه. چی شده که شاعر این شعر، فرخی یزدی، به این نقطه تاریک رسیده؟ تو بیتهای بعدی بهمون میگه، چون کسی رو که عمری دوست خودش میدونسته بدترین دشمنش بوده. چون به هر کی اعتماد کرده انقدر ازش نارو خورده که اعتمادش لگدمال شده. ضربه آخر، جور و جفای یارش بوده. دوست، دشمن بود تحمل کرد، دیگران اعتمادش رو لگد مال کردن تحمل کرد اما جفای یار، جفای یار. با این ضربه کاری، کاری نمیتوست بکنه شاعر، جز انتظار برای تموم شدن این جان کندنهای بیهوده.
یه نکتهای رو هم درباره بیت دوم بگم:
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
ختای اول با ت دو نقطه اشاره به منطقهای جغرافیایی داره که ترکان در اون ساکن بودند. واسه همینم فرخی یزدی میگه: دیدی آن ترک ختا؛ منظورش ترکِ متعلق به منطقه ختا بوده. و خطای دوم با ط دستهدار اشاره به همون اشتباه و غلط داره.
با همین دو شعر، از دو شاعر برجسته این دوران فکر میکنم که حدس زده باشید ویژگی مشترک اشعار عصر مشروطه رو. بله. اکثر اشعار این دوران پرن از آه و گریه و ناله و نفرین. عنصری که به وفور تو شعر این دوران میبینیم همین مرثیهسرایی و حدیث نفسه. همین گریستن بر زندگی و زمانه است.
نقطه اوج شعر سیاسی این دوران، با همین ویژگی و عناصری خدمتتون عرض کردم، تو قصیدههای ملکالشعرای بهار بود. یکی از معروفترین این قصیدهها رو با هم بشنویم:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد ، همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان! گل سوری به چمن کرد ورود
هر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هرکه دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانهٔ صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانهٔ موری ویران
خانهٔ خویش محالست که آباد کنید
کنج ویرانهٔ زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید
«ملکالشعرا بهار»
اما در همین ایام و از دل همین گرد و غبارهای برخاسته از شعر سیاسی، از اون دور دورا کسی پا به میدان گذاشت. کسی که اون زمان جریانهای سیاسی رو با دقت دنبال میکرد، خودش سودای رهبری یاغیان جنگل رو در سر داشت و در یادداشتی نوشت:
انقلابهای حوالی سالهای 299 و 300 در شمال ایران مرا از هنر خود دور کرده بود. و حالا من دوباره به طرف هنر خود آمدم.
با ورود این شاعر به جریان شعر سیاسی، جنبش تازهای پا گرفت. و شعر سیاسی با چهرهای تازه دوباره متولد شد. اون فرد کسی نبود جز...
اپیزود بعدی از پادکست مجله نهان رو از دست ندید! تا ببینید چگونه شعر سیاسی ایران دچار یک تحول بنیادین شد. چگونه با عضلاتی قویتر به حیاتش ادامه داد.
من فواد افراسیابی هستم و این اپیزود رو با کمک زهرا میرزاده آماده کردم. امیدوارم که از شنیدن این قسمت لذت برده باشید. اگر پادکست نهان رو دوست دارید لطفا ما رو به داستانتون هم معرفی کنید تا خونهی نهان ما بزرگتر شه. ممنونم که همراه ما هستید...