
یه جملهای توی کتاب تسلیبخشهای فلسفه از آلن دوباتن هست که میگه:
کسی که ادعا میکند هنوز برای فلسفه آماده نیست یا دیگر سنش آن را اقتضا نمیکند، بیشتر شبیه فردی است که بگوید بسیار جوانتر یا پیرتر از آن است که سعادتمند باشد.
من همیشه کتابهای فلسفی رو مثل یه غولی میدیدم که باید توی چراغ جادو نگهش دارم و اگه از چراغ بیاد بیرون، مغزم رو میسوزونه؛ در حالی که سخت در اشتباه بودم و مغزم رو روشن کرده. خیلی به این اعتقاد دارم که هر چیزی زمان درست خودش اتفاق میفته و خب احتمالا من ۱۵ ساله هم اگه کتابهای فلسفی رو میخوندم هیچی نمیفهمیدم ولی من ۲۰ ساله بهتر تونست با فلسفه ارتباط بگیره.
ما با کلمهها زندگی میکنیم و به نظرم با کشف ریشهی هر کلمهای، دیدمون نسبت به معنی و مفهوم اون کلمه عوض میشه. کلمهی «فلسفه/philosophy»، که مثل اکثر کلمات از یونان اومده، از دو کلمهی «فیلو/philo» به معنی دوست داشتن و «سوفیا/sophia» به معنی خردمندی و حکمت، تشکیل شده. و خود کلمهی «فلسفه» میشه به معنی «دوست داشتن خردمندی» و طنز قضیه اینجاست که اگه کسی بگه از فلسفه متنفره یعنی اینکه از خردمندی متنفره و خب بعیده کسی دوست داشته باشه احمق به نظر بیاد :)
فلسفه یعنی راه و روش زندگی،فلسفه یعنی پناهگاهی واسه روزهای سخت زندگی، فلسفه یعنی خودشناسی، فلسفه یعنی چرا فلانی اینجوری رفتار میکنه؟، فلسفه یعنی ایمان داشتن، فلسفه یعنی عشق به ناکاملیها، فلسفه یعنی اخلاق، فلسفه یعنی چرا زندگی سخته؟، فلسفه یعنی چرا با فلانی دوستی؟، فلسفه یعنی چرا از فلان چیز خوشت نمیاد؟، فلسفه یعنی تهش که چی؟
فلسفه مهمترین موضوعیه که توی زندگی مطالعهاش میکنی و اگه نخوای سقراطوارانه به دنبال جواب چراهای زندگیت بگردی و بفهمی که چجوری میتونی بهترش کنی، احتمالا روی سطح زندگی بمونی و با سرخوشی تحملش کنی. جدیدا دیگه از بحث اینکه فلان چیزی سطحیه و فلان چیزی عمیقه، بدم میاد چون فهمیدم که تو این دنیای مدرن آشفته، زندگی سطحی لزوما هم بد نیست و هر کسی هم ظرفیت عمیق شدن رو نداره، چون ممکنه غرق بشه.
در نهایت، فلسفه برای من یعنی خلوت کردن و غرق شدن توی تفکراتم، به دور از تمام آدمها و حواشی.