شیردشت‌زاده(فاطمه شکیبا)
شیردشت‌زاده(فاطمه شکیبا)
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

ثبت است بر جریده عالم...

به مناسبت روز پاسدار و روز جانباز، از مخاطبان رمانم خواستم قسمتی از رمان که بیشتر دوست داشتند رو برام بفرستند. احساس خیلی خوبی داره که این نوشته‌ها در قلب‌هایی نفوذ کرده و ماندگار شده... انگار که یک اثر واقعی در دنیا گذاشتم. رمان خط قرمز، محبوب‌ترین رمان بنده ست.

در پایان پست توضیحاتی درباره خود رمان میدم.

بریده‌های قشنگ خط قرمز از دید مخاطبان:

خط قرمز هم گریه داشت، هم خنده!
خط قرمز هم گریه داشت، هم خنده!

خط قرمز، داستان یک پاسدار مدافع حرمه؛ یک رمان شخصیت‌محور که داستانش از دیرالزور سوریه شروع می‌شه، با فلاش‌بک‌هایی به عقب میره، در سوریه ادامه پیدا می‌کنه و به تهران در دی‌ماه ۹۶ می‌رسه.
یک درام تریلر با موضوع جنگ سوریه، تروریسم و مدافعان حرم،

بزرگ‌ترین پروژه نویسندگی بنده تا الان، به لحاظ حجم؛
12 فصل و صد و چهل و دو هزار و سیصد و هشتاد و دو کلمه(142382)،
دقیقا 525 صفحه وُرد، با ابعاد 26.67×18.41سانتی‌متر، فونت بدر با ابعاد 14.
این مقدار حدودا دوبرابر رمان رفیق(68983 کلمه) هست و حدود 60هزار کلمه از شاخه زیتون(81996کلمه) بیشتره.

و البته درشت‌ترین پروژه شخصیت‌پردازی من تا الان(عباس عمیق‌ترین و البته گسترده‌ترین شخصیت بوده بین شخصیت‌ها). پروژه‌ای که تقریبا یک سال از زندگیم رو به خودش اختصاص داده و هنوز هم ادامه داره(ویرایشش و حتی بازنویسیش مونده و درحال انجامه).
انتشار این رمان در کانال، هشت ماه و بیست و هفت روز طول کشید که از رفیق (چهار ماه و هشت روز) و شاخه زیتون(یک ماه و 29 روز) خیلی طولانی‌تر بوده!

این رمان شیرین‌ترین تجربه من بود؛ بخاطر ارادت ویژه‌ای که به حاج قاسم و مدافعان حرم دارم و نفس کشیدن در فضای شهدای مدافع حرم، بی‌نهایت لذت‌بخشه. بارها حین نوشتن قسمت‌های سوریه، مداحی‌هایی در این رابطه رو گوش می‌کردم و از چشیدن شیرینی این فضا مست می‌شدم و حتی اشک می‌ریختم.
و تنها چیزی که به من آرامش می‌بخشید، همین نوشتن بود. نوشتنی که باعث می‌شد امیدوار بشم به شفاعت حاج قاسم و نگاه مهربان و پدرانه‌ش.

خط قرمز در این مدت با تلخ و شیرین زندگی من همراه بوده؛ در قسمتی از نگارش رمان، شرایط سختی در زندگی شخصی من پیش اومد و بعضی شب‌ها واقعا کشش روانی و جسمی لازم برای تایپ قسمت جدید رو نداشتم؛ اما با هر سختی‌ای که بود و بخاطر تعهدی که به شما عزیزان داشتم، می‌نوشتم. گاه به غایت غمگین بودم و این غم رو به خط‌ها و کلمات خط قرمز گره زدم، و گاه شادی خودم رو بین سطرها جاری کردم. گاه دلم می‌خواسته بلندبلند گریه کنم و نتونستم؛ و بجای من عباس بلند هق‌هق کرد؛ گاه هوای زیارت به سرم زد و عباس نایب‌الزیاره‌م شد، عباس بجای من در سوریه از حرم بانوی دمشق دفاع کرد، و عباس بجای من رویای شهادت رو در واقعیت دید و به آرزوهای من رسید...

این رمان رو می‌تونید از کانال مه‌شکن دانلود و مطالعه کنید:

https://eitaa.com/istadegi/8123

داستانرمانمدافعان حرمدرامسپاه
نویسنده، کارشناس جامعه‌شناسی، مدرس سواد رسانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید