ویرگول
ورودثبت نام
فروغ فلاح
فروغ فلاح
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

چرا ترکوندیش؟

۲۰ هزار آرزو
۲۰ هزار آرزو

حدود دو سال پیش توی یک جلسه تراپی گروهی یکی از تمرین هایی که انجام میدادیم به این صورت بود که به همه ما یک عدد بادکنک داده میشد- یک کیسه حاوی بادکنک ها رو دور میگردوندن و هر فرد به صورت تصادفی یک بادکنک میکشید بیرون البته تا قبل از دیدن بادکنک اولین نفر نمیدونستیم که کیسه حاوی بادکنک هستش- و بعد ازمون خواسته میشد تا اون بادکنک رو برای خودمون بادش کنیم و گره بزنیمش تا بادش در نره بعضا حتی در حین باد کردن بادکنک ها با خوشحالی به همدیگه هم کمک میکردیم و ذوق داشتیم تا بدونیم قراره این دفعه دیگه چه تمرینی بکنیم اون هم با بادکنک ها؛ در مرحله بعد راهنما بهمون توضیح میداد که قراره با بادکنک ها یه بازی ساده انجام بدیم اما ازمون خواست تا قبل از شروع توضیح قوانین بازی به یک نکته، خوب توجه کنیم و اون هم اینکه: هر بادکنکی که دست هر کسی هست، حاوی تمام آمال و آرزوها و امیدهای اون فرد هستش . در ادامه ازمون تایید گرفت که خوب متوجه نکته شدیم یا خیر و بعد از اون بازی رو توضیح میداد که ابتدا به ساکن هر کدوم از ما باید یک سوزن برمیداشتیم و بهمون توضیح داده میشد که به محض شروع آهنگ تا اتمامش باید تمام تلاشمون رو بکنیم تا از بادکنکمون محافظت کنیم و در نهایت کسی/کسانی برنده خواهند شد که بادکنکشون رو در این مدت سالم نگه داشتند.

برای ذهن عجیب من به شخصه با این توضیحات ساده بود که اگر تا اتمام آهنگ هیچ کس از جاش تکون نخوره و از سوزنش استفاده نکنه خب همه برنده میشیم و مسئله‌ پیچیده‌ای نیست- الان که به عقب برمیگردم و بهش فکر میکنم خنده‌ام میگیره شاید انتظار داشتم که آخر سر چندتا پونی تک شاخ هم بیان توی محل بازی و برامون رنگین کمون بسازن و بهمون شکلات تعارف کننند! همین قدر غیر واقعی و ساده لوحانه-. زمانی که آهنگ شروع شد، همه چی خیلی ابزورد و عجیب شد، همونطور که میشه حدس زد من سرخوش ساده لوح اولین کسی بودم که بادکنکم ترکیده شد توسط همون کسی که بهش کمک کردم تا بادکنکش رو باد کنه و بوم! آرزوی های من همه دود شدن رفتن هوا! و داستان کمی به سمت چاقو خوردن سزار توسط بروتوس رفت و اینجوری شدم که بروتوس تو هم؟!!! بعد کنار کشیدم و ساکت موندم و بقیه رو تماشا کردم که به صورت وحشیانه‌ای بدنبال همدیگه کرده بودند و حتی لباس همدیگه رو میکشیدن تا طرف رو گیر بندازن و بادکنکش رو بتروکنند گاهی هم کسی پشتم پناه میبرد که اون یکی نتونه بادکنکش رو بگیره ولی من تلاش خاصی نمیکردم، به نظر من همه این ها مسخره و ابزورد بود و اینجوری بودم مگه ما بچه‌ایم که دنبال هم کنیم که بادکنک بترکونیم، اون هم وقتی که گفته شده اون بادکنک حاوی تمام آرزوهامونه و نه تنها بقیه بی رحم اند بلکه حقشونه که اینطوری دنبال هم کنند و همو تیکه پاره کنند. این افکار و تماشای آدم ها ادامه داشت تا اینکه آهنگ و در واقع وقت تموم شد و تنها دو نفر بادکنکشون رو تونسته بودن حفظ کنند و از این بابت بسیار خوشحال بودن چون برنده شده بودند.

بعد از اعلام اتمام بازی، راهنما مجددا از همه ما خواست تا نکته ای که در ابتدای بازی گفته شده رو تکرار کنیم و با تکرارش انگار همه داشت یادمون میومد که قضیه چی بوده، بعد رو به برنده ها کرد که آیا فلانی تو بادکنک کسی رو ترکوندی که مسلما جواب مثبت بود و ازشون پرسید وقتی میدونستی که تمام آرزوی اون فرد هستش چرا این کار رو باهاش کردی و بعد بادکنک باخته ها شروع به داد و بیداد کردن که آره این بادکنک منو ترکوند اون یکی شانس اورد سوزن نترکوند بادکنکش رو و سریع جیم فنگ زد و بعد اینجوری بودن که اگه فلانی بادکنک منو نمیترکوند منم به اون فلانی کمک نمیکردم که بادکنکش رو بترکونه و.... تا به اینجا رسید که اصلا تقصیر فلانیه که اول که بازی شروع شد زد بادکنک فروغ رو ترکوند

فلانی که بادکنک من رو ترکونده بود و فینالیست شده بود دیگه لبخند از لبش رفته بود و شروع کرد به توضیح دادن که من وقتی حرف برنده و بازنده رو شنیدم نکته رو یادم رفت و میخواستم برنده بشم و خب با خودم فکر کردم که این یه بازیه، بعد راهنما از من پرسید که تو چرا وقتی بادکنکت ترکید به کسی کمک نکردی؟ من اینجوری بودم که خب من هرچی داشتم رو از دست دادم و ناراحت بودم و کسی به من کمک نکرد حتی ناراحتی من هم برای کسی مهم نبود! چرا باید کمک کنم؟ راهنما اینجوری بود که درسته تو درد داشتی و برات خیلی بزرگ بود ولی آیا نمیتونستی به یه نفر دیگه کمک کنی تا اون ناراحتی و رنجی رو که تو کشیدی رو تحمل نکنه و اینجوری خوشحال نمیشدی از اینکه یه نفر دیگه خوشحاله؟ و اون وقت با کمک اون به چند نفر دیگه کمک میکردید و انقدر بازنده نداشتیم آیا نمیشد این کار رو بکنید؟ حالا من هم کمی حس بدی به خودم داشتم ولی همچنان خودم رو محق میدونستم و راهنما تاکید میکرد که من فقط دارم سوال میپرسم و تو مجبور نبودی ولی اگه این کار رو میکردی وضع بهتر نمیشد؟ بعد رو به همه ما کرد که آیا نمیشد همه به هم کمک میکردید و کسی نمیباخت؟

بعد ازمون خواسته شد تا یک به یک باهم مواجه بشیم و بهمدیگه بگیم وقتی که بادکنک طرف مقابل رو ترکوندیم یا اگه اون بادکنکمون رو ترکونده یا اگه فقط دیدیم که اون داره این کارو با یکی دیگه میکنه چه حسی داشتیم نسبت به عملش؟ و احساسات به اشتراک گذاشته شد و معذرت خواهی ها شد و بخشایش هایی صورت گرفت. اما این خراش با ما موند که اگه توی زندگی پاش برسه میزنیم میترکونیم یا نه؟‌ اگه ترکیدیم میکشیم کنار یا به بقیه کمک میکنیم که نترکن؟ و اصلا چندبار تا به حال ناخواسته این کارها رو کردیم؟

حالا خواننده محترم من از شما میپرسم که اگه پاش برسه میزنی میترکونی یا نه؟ اگه ترکوندی جراتشو داری براش معذرت خواهی کنی؟ اگه ترکوندنت شهامت و بزرگیش رو داری که به بقیه کمک کنی تا مثل تو نترکن یا سکوت میکنی و فقط نگاه میکنی؟


خاطرهاستعارهتراپیرنج
یک جغد شب، یک روح ناآرام، درجستجوی عدالت و میگن که یک توسعه‌دهنده وبم هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید