نام رمان: نیلین
نام نویسنده: گیلدا خ
ژانر: عاشقانه، هم خانهای
تعداد صفحه: ۷۲۷
دانلود رمان نیلین از گیلدا خ به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
نیلین دختری است که بعد از ده سال از هلند به ایران برمیگردد.
دختری زیبا که چشمهای آبیِ زیبایش را از مادربزرگ پدریاش که هلندی است به ارث برده است. برای پایاننامهی فوق لیسانساش در رشته هنر آماده میشود و عاشق نقاشی است.
قرار است دو هفته ایران بماند و برگردد اما با دیدن برادر دوست صمیمیاش دیوانهوار عاشق میشود و تمام برنامههایش عوض میشود.
حامی پسری است که دکترای مدیریت دارد و شرکت بزرگ خودش را راهاندازی کرده است. حرف- حرفِ خودش است و با کسی شوخی ندارد. از اینکه برادرش بیشتر وقتش با نیلینِ چشم آبی میگذرد شاکی است و برای سر به راه کردن برادرش به نیلین نزدیک میشود.
داستان نیلینِ آزاد و بیمرز و حامیِ پر از باید و نباید پر از بالا و بلندی است و البته عشق همیشه چارهساز است.
اولین باری که دیدمش یک چهارشنبه بهاری، مهمانی پوریا بود.
یک بهار، یک چهارشنبه و یک مهمانی معمولی که شروعی بود برای من تا طعم واقعی زندگی را حس کنم.
طعم شیرین عشق و تمام سختیهایش را.
بالا و پایینهایش را.
معنای حقیقی جملهی “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”
بخشی از دانلود رمان نیلین:
سپیده هیچ وقت به موقع سر قرارها حاضر نمیشد. این بار هم قرار بود ساعت هشت دنبالم بیاید ولی مثل همیشه دیر کرده بود.
من هم مثل تمامی دو ماه قبل، در تراس اتاقم سیگار به دست نشسته بودم و به ماه خیره بودم.
ماه برای من منبع انرژی بود؛ هر وقت که در آسمان شب پیدا بود، نگاه کردنش حتی برای چند دقیقه برایم حکم نفس کشیدن داشت. مرا غرق میکرد در عالم رویا و خیال.
حدود دو ماهی بود که بعد از دقیقا نُه سال، از زمانی که تصمیم بر این شد پیش پدر و مادر پدریام در هلند بمانم و درسم را ادامه بدهم، به ایران آمده بودم.
قرار بود دو هفته بمانم و برگردم.
در هلند اوما و اوپایی داشتم که عاشقانه دوستشان داشتم.
دوستهای خوب ایرانی و غیر ایرانیای که تمام نوجوانیام را کنارشان گذرانده و از داشتنشان خوشحال بودم.
راحتی و آزادیهایی داشتم که در ایران شاید سختتر میشد داشت.
در این چند سالی که هلند بودم، وابستگیام به هلند و دوستهایم آنقدر زیاد شده بود که فکر اینکه حتی دو هفته ایران بمانم هم زیاد بود، اما آنقدر همه چیز در این مسافرت کوتاهم دوست داشتنی بود که بعد از چند بار عقب انداختن بلیط، در آخر تصمیم گرفته بودم تا دفاع فوق لیسانسم ایران بمانم و همین جا روی ترم کار کنم.
در ایران، بودن در کنار مامان و بابا خوب بود. داشتن مامانی و بابایی و پنج شنبه شبهایی که با خاله و دایی دور هم در خانهشان جمع میشدیم، شیرین بود.
خانواده بزرگ و شلوغی که در هلند از آن محروم بودم.
خندهها و شیطنتهای مهبد، پسرخالهام و طاها، پسرداییام و اذیتهای دوست داشتنیشان.
قربان صدقه رفتنهای بیوقفه خاله و شاهنامه خواندن بابایی.
شب بیداری با مامان و بابا و برنامهریزیهای شیرین برای آینده.
دوستهای دوران مدرسهام که هنوز بعد از این همه سال با هم دوست مانده بودیم.
اینجا همه چیز متفاوت بود، جنساش فرق میکرد. بوی تازگیای میداد که من سالها تجربه نکرده بودمشان و همه و همهی اینها دست به دست هم داده بودند و رفتن را برایم سخت کرده بودند و تغییر همیشه جذاب است و اسیر کننده. خصوصا برای انسانهایی که هیجان اولویت خیلی بالاتری از امنیت در زندگیشان دارد؛ همچون من.
سپیده که زنگ زد و گفت پایین است، سیگار را خاموش کردم و با سرعت خودم را پایین رساندم و راه افتادیم.
دقایقی بعد از راه افتادنمان، پوریایی زنگ زد که وقتی متوجه شد تازه از خانه ما راه افتادهایم، شروع به غر زدن کرد.