علاقه بسیار زیادی دارم که در اینترنت سر بچرخانم و به گوشههایی بروم که کمتر کسی میرود. فراتر از الگوریتمهای بیاحساس، فراتر از صفحههای سئو شده و اتوکشیده برای موتورهای جستجو و دزدیدن حواس مخاطب. دوست دارم آنها را از قسمتهای خوب اینترنت بنامم. حتی مستندی که چند وقت پیش برای دانشگاه ساختم و برایم بسیار عزیز است هم از همین موضوعات تشکیل شده است. اما برای امروز، دوست دارم چیزی را معرفی کنم که خیلی وقت بود که میخواستم از آن حرف بزنم.
شبکه اجتماعی ردیت (Reddit) پر از قسمتهای بد اینترنت است. پورنهای آزاد و بی حد و مرز، انجمنهای ترولهای اینترنتی، جماعت hate speech و incel ها، ( دوست دارم در مورد incel ها هم کمی بنویسم) و دیگر. ردیت پر از قسمتهای عجیب هم هست. میمهایی که من بسیار طرفدارشان هستم، سابردیتی مختص به مردان جذابی که کنار گل و گیاه عکس میگیرند، سابردیتهایی با شوخطبعی بسیار خاص و دیگر. اما، ردیت قسمتهای خوب اینترنت را هم دارد. یکی از آنها، جایی که میتوان انبوهی از احساسات سرخورده، بغضهای ته گلو و مشتهای گرهکرده و حرفهای نزده را مشاهده کرد، سابردیت Unsent Letters است. نامههای ارسال نشده. توضیح سابردیت این است: چیزهایی که آرزو داشتید به آنها بگویید.
سابردیت را به دلیل علاقهام به نامهنگاری پیدا کردم. دنبال جایی برای پیدا کردن pen pal خوب بودم که به این انجمن برخوردم. مردمانی از همه جای جهان، با یورزنیمهای عجیب و غریب آمدهاند و حرفهی گیر کرده در گلویی را نوشتهاند که به هر دلیلی، نمیتوانستند به دست مخاطبشان برسانند. این سابردیت، پر از بغضهایی است که هیچگاه آزادانه نترکیدند. نامهها بسیار متفاوت اند. بسیاری به کراش خود نامه نوشتند؛ برای آن افرادی نامه نوشته اند که مخفیانه، لبخندهای آنان را رصد میکنند، بوی عطرشان را در ذهن هک میکنند و در ذهن خود با او ساعتها رویا پردازی میکنند. اما هیچوقت این جرئت را پیدا نکرده اند که این نامهها را مستقیم به آن نهانشیدا بزنند. و آنها را به این انجمن آوردهاند. برای بیرون ریختن احساسات جلوی غریبههای اینترنتی. یکی از این دست از نامهها این است:
در واقع من خیارشور دوست ندارم.
تو هم همینطور. تو از من بیشتر از خیارشور متنفری اما با این حال هیچوقت برگرت رو بدون خیارشور سفارش نمیدی. و تو اینطوری هستی. همیشه نگران اینی که باعث ناراحتی و یا مایه رنجش کسی بشی. وقتی که بچه بودیم، تو هیچگاه از مامور عبور و مرور برای اینکه ماشینها رو نگه میداشت تا از خیابون رد بشیم تشکر نکردی. هیچکس تشکر نمیکرد. نه؛ تو به خاطر اینکه حرکت ماشینها رو مختل میکردی عذرخواهی میکردی و منو با عجله از ژاکتم میکشیدی دنبال خودت برای مردمی که اصلا اهمیت نمیدادند.
هنوز چیزی تغییر نکرده. تو همچنان خیلی بیشتر از حد هر کسی توی این دنیا مهربونی. و به این خاطره که هربار تو خیارشورها رو از ساندویچت در میاری و به من میدی. فکری میکنی من عاشق خیارشورم ولی در واقع، من عاشق تو ام. و جرئت این رو ندارم که بهت بگم که از خیارشور متنفرم اما فقط برای تو همچنان با اشتیاق به خوردنشون تا آخر عمرم ادامه میدم.
یا این یکی نامه که فرد دیگری، برای کراش خود نوشته است و دورادور به او عشق میورزد.:
نمی دونی؟
توی چندماه اخیر، خیلی سخت تلاش میکردی. موهات طوری بود که انگار هر روز به آرایشگاه رفتی. آرایشت هم همینطور. و نتیجه، خیرهکننده بود. تمام و کمال. اما نمی دونی؟ تو لازمه فقط بیدار بشی، از تخت بیوفتی، خز ترین لباس کمدت رو بپوشی و همچنان زیباترین زن در هر جایی باشی. حتما وقتی هرجایی میری سرها رو به سمت خودت میچرخونی. حتما باید مردها مدام روی تو کراش داشته باشد. چطور میتونند نداشته باشند؟
و حتی اونها هم نمیدونن.
و اونا هنوز تو رو نمیشناسن.
اونا حتی نمیدون که زیر اون ظاهر خیره کننده، تو شیرینترین، طنازترین، مثبتترین، مدبرترین و بهترین انسان همه دوران هستی. اونا نمیدونن که روح تو از هر ستارهای بیشتر میدرخشه. درخشانتر از میلیاردها ستاره. پدر و مادرت احتمالا میدونستند و برای همین این اسم رو روی تو گذاشتند. امیدوارم که اون مرد بدونه که چه چیزی داره. امیدوارم که قدرش رو بدونه. امیدوارم که باعث بشه تو حس کنی که همیشه اینقدر زیبایی؛ چه درونی و چه بیرونی. امیدوارم هر چیزی که بخوای رو بهت بده. امیدوارم که اون خوشحالت کنه؛
من میکردم.
اگر که میتونستم .
شاید بیشتر از همه، مردم برای عشقهای به نتیجه نرسیده نوشتهاند. سابردیتی متعلق به دلشکستههای رمانتیک. از عشقهای فرجام ندیده، به رومنسهای جواب نداده هم میشود اشاره کرد. آنهایی که برای عشق سابقشان نوشتهاند. در مورد جداییها. در مورد پشیمانیها و خشمها.
من درک میکنم.
من خوشاقبالم که بدونم که چرا تو باید میرفتی. بعضی از مردم هیچوقت اینو نمیفهمند. فکر کنم من خوش شانسم. جریان اینه که، من همیشه میدونستم... میدونستم که یک روز تو برای همیشه میری. ولی هیچوقت نمیخواستم قبولش کنم چرا که از اینکه از دستت بدم خیلی میترسیدم. میدونستم که نمی خواستم و نمیتونستم که با دردش مقابله کنم. آماده بودم که هرکاری بکنم تا خودم رو از اندوه سست کنندهای که میدونستم داره میاد نجات بدم. چطور میتونستم چشمانداز زندگیای بدون تو رو تصور کنم؟
و به این خاطره که حالا حس میکنم حتما باید ازت تشکر کنم. برای اینکه این رو به من اجبار کردی. برای اینکه به من اجازه دادی به درون خودم نگاه کنم و شجاعت درست کردن چیزی که شکسته رو درون خودم بسازم. تشکر کنم ازت به خاطر شجاعتت و ثابتقدمی ت در کنار کشیدن و بازیابی خودت. برای اینکه قدرت اینو داشتی که چیزی که برای هر دوتامون درسته رو انجام بدی؛ در برابر دلخراشترین شکنجهای که یک نفر میتونه تحمل کنه. خیلی بهت افتخار میکنم. ممنوم. مردم همیشه میگن که تو باید ازش عبور کنی. نمیتونی مدام توی اون بمونی. نمیتونی بزاری اون (مرد) این کار رو با تو بکنه. اما تو رو نمیشناسن. من رو نمیشناسن. ما رو نمیشناسند. و با همدیگه چه چیزهایی کشیدیم؛ با همدیگه و برای همدیگه.
ک** توش، دلتنگتم.
امیدوارم که خوشحال باشی. امیدوارم که تو زجر نکشی و امیدوارم که کسی رو که به دنبالش هستی رو پیدا کنی. و حتی اگه اینطور حس نمیکنی، این برای من واقعیته؛ این نحوهایه که من تو رو رها میکنم، اینکه بدونم توی قلبم، که تو عاشقم بودی. و مرد، من عاشقت بودم. فکر کنم همیشه عاشقت باشم. بیشتر از چیزی که تصورش رو بکنی. دلم خیلی شکسته.
اما نامهها فقط برای عشاق و در مورد عشق نیست. نامهها از جانب کسانی نیست که جربزه این را نداشتن که مستقیما به عشق خود و یا فردی حرف دلشان را بزنند. گاهی، اصلا نمیتوانند حرف خود را به دست آن فرد برسانند. نامههایی برای غریبهها.
برسد به دست آن مرد روی پُل.
امیدوارم که پایین اومده باشی. امیدوارم که اونها برات کمکی پیدا کرده باشند. امیدوارم که بفهمی که یک نفر به تو فکر میکنه و برات امیدواره. و بیشتر از همه، امیدوارم که درون خودت امید رو پیدا کنی.
این یکی، از پربازدیدترین نامههای این سابردیت است:
برسد به دست خانمی که به صورت تصادفی در جریان حمله تروریستی 11 سپتامبر زنگ زدم.
من سر کار بودم. در مورد حملات در مرکز معاملات جهانی شنیدم و تلفن رو برداشتم تا به مادرم زنگ بزنم. شماره را اشتباهی گرفتم و به تو زنگ زدم. میتونستم بگم که داری گریه میکنی. پرسیدم که حالت خوبه یا نه. گفتی که ترسیدی. گفتم که من هم همینطور. در مورد خانواده م در نیویورک گفتم. گفتی که برای من و خانوادهام دعا میکنی. من در مورد تو در این سالها مدام فکر میکنم. تو تبدیل به بخشی از داستان من در آن اتفاقات آن روز شدی. من به تو فکر میکنم حالا که دنیا در بحران جدیدی با کرونا است. برای تو و خانواده ت و بقیه مردم جهان دعا میکنم.
و البته از دیگر انواع نامههایی که بعید است به دست مخاطبشان برسد، نامه به عزیزانی است که دیگر در این دنیا نیستند.
سلام مامان، امروز موبایلت رو زدم به شارژ.
تمام این مدت برای دلیلی که تا همین یک ساعت پیش نمیدونستم نگه ش داشته بودم.
آیفون چهار. باورم نمیشه شارژرش رو داشتم.
مدتی طول کشید تا شارژ بشه و بتونم بازش کنم. روی هوم اسکرینت، عکسی از من و تو هست. تو نشستی و من پشت سرت با یک تیشرت کهنه ایستادم. میخندی. از ته دل. و با توجه به لبخند روی صورتم و برق کوچک درون چشمانم، میتونم بگم که من همزمان با باز و بسته شدن شاتر دوربین یه جوک به موقع گفتم. هنوزم به خودم به خاطر قابلیتم در خنداندن تو در زندگی کابوس وارت میبالم. تنها چیزی بود که میدونستم چطور انجامش بدم.
"برای باز کردن بکشید"
تو فکرم که بازش کنم یا نه. تو فکرم که رمز عبورت چی میتونه باشه. روی صفحه کشیدم و فهمیدم که تو چیزی برای مخفی کردن نداشتی.
رفتم سر چند پیامک قدیمی و چند شماره تلفنی که گم کرده بودم رو پیدا کردم.
توی گالری، فقط یک عکس.
یادداشتها؛ 18 نوامبر سال 2014، ساعت 21:54:
«پسرم، میخواهم که به یاد داشته باشی که مُردن چیز بدی نیست. اجتناب ناپذیر است. بله، ما نمیدانیم که چه زمانی میمیریم، پس برای اینکه به خوبی بمیری، باید به دستش بیاری. یادت باشد، من روزهای روشن زیادی را دیدم. زندگی کردم، عشق ورزیدم. زندگی فوقالعادهای را گذراندم چرا که تو در آن بودی.»
گریستم.
در اون زمان پاهات دیگه کار نمیکردند. کمی از بازوانت کار میکرد و تقریبا دستهایت بیمصرف شده بودند. نمیتونستی صحبت کنی. یعنی چقدر طول کشید تا این متن رو برای من بنویسی؟ روزها؟ بابا بهم یهویی پیامک زد تا یادم بندازه که من «مرد خودساختهای هستم». چه احمقیه. فقط براش پاسخ فرستادم که «نه، نیستم.» شک دارم که نکته م رو گرفته باشه....
اینترنت در اینجا توانایی عجیب خود را نشان میدهد. فردی حرف دل خودش را میزند، و افرادی دیگر بدون اینکه او را بشناسند به دور او جمع میشوند. از غریبه بودن استفاده میکنند و پشت آن یوزرنیمهای عجیب و غریب قایم میشوند تا چیزی را که ذهنشان را مدتها خراش میدهد را بیرون بریزند. گاهی این بیرون ریختن خشونت آمیز است. در قالب توهینها و ترولها است. اما گاهی هم، جایی شکل میگیرد که انسانهای غمگین و دلمشغول پشت مانیتورهای با نور مُرده، احساس راحتی میکنند و پوستکنده حرف خود را میزنند. گاهی زیباتر نامهها، نظرات زیر آنها هستند. افرادی با پیشزمینه فردی کاملا متفاوت و در مکانی کاملا متفاوت، ناگهان میبیند که میتواند آن نامه را به احساسات خود مرتبط ببیند. دردها یکی میشوند. طعم خاطرات یکی میشوند. لحظات به هم پیوند میخورد. و در یک سابردیت، آرشیوی از داستانها و احساسات بشریت جمع میشود.
در فکر بودم که فارسیزبانان میتوانند چه نامههای ارسال نشدهای بنویسند؟ در کجا میتوانند بنویسند؟ ردیت به اندازه کافی مخاطب فارسی زبان ندارد. شاید در ویرگول؟ شاید در یک مکانی مثل انتشارات ویرگول؟ اگر شما بودید برای چه کسی نامهای مینوشتید که قصد فرستادنش را ندارید؟
و یا اینکه، آیا درست است نوشتن این نامهها و ریختن احساسات برای غریبهها و نه برای مخاطبان خود نامهها؟ یک سوالی که همه نویسندگان نامههای ارسال نشده، به خصوص آنهایی که برای کراشها و عشقهای از دست رفته مینویسند این است که، کی میخواهند به آن نامهها یک آدرس بدهند؟ شاید حق آن مخاطب است که نامه به دستش برسد.؟