ویرگول
ورودثبت نام
WhiteLog
WhiteLogاز روزمره ای به رنگ سپید . . .
WhiteLog
WhiteLog
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

بزم عزا / رها کردن، به گمونم

۲۳ مرداد ۰۴

امروز روز اربعین بود. سر ظهری رفتیم روضه. به قدری شلوغ بود و اکسیژن کم بود که بادبزن از دستم نمیفتاد. مریم ش رم دیدم. جالبه که من انقدر این بشرو همه جا می بینم!
بعدش اومدیم خونه و بعد از نهار، از خستگی زیاد خوابیدمم. بیدار که شدم، حوالی عصر حورا زنگ زد تا درباره هماهنگی یکشنبه حرف بزنیم. دلم براش تنگ شده بود. بین بحث اینکه بگیم کیا بیان، بحث غزاله شد. گفت که توی اینستا پیام داده بهش و اونم جواب داده. بهش گفتم پیام منو سین نزده؛ گفت تو تلگرام که پیامای اونم سین نمیزنه! رفت رو مخم! دیگه اصن مهم نیست که جوابمو بده یا نده.
می دونی، انگار تصمیم گرفتن به فراموشی و رها کردن، بهتر از اینه که یه چیزی ته ذهنت بمونه...
احتمالا با بچها یکشنبه تولد سنا ن رو بگیریم، اونم بعد از یک ماه کامل!
راستی پیج قبلی ویرگولم رو پاک کردم تا یه صفحه جدید بزنم؛ یه صفحه با عنوان: WhiteLog !

وبلاگوبلاگ نویسیروزمرگیروزنوشت
۲
۰
WhiteLog
WhiteLog
از روزمره ای به رنگ سپید . . .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید