Ghaffar Ganji
Ghaffar Ganji
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

آتش نجات

من از تنگنای زمان و مکان برترم

اگر اینک، این‌جا به سر می‌برم،

برای نجاتِ زمین آمدم

☆☆☆

زمانی که انگاره‌ی رنگ‌و‌رو‌رفته‌ی آفرینش،

برای تکامل، کمی پرتوِ عشق کم داشت؛

در اقلیم رنگین‌کمان‌ها،

من و عشق همسایه بودیم

و در وصف آیینه و نور و گرما

غزل می‌سرودیم

من از ترسِ تاریکی و جهل و سرما،

و از بیمِ تنهاشدن،

دل و جرأت از دست دادم

و بود و نبودم به همسایه وابسته شد

به دامانِ مهرش درآویختم

و با عشق، تا آخرین چشمه‌ی نور رفتم

از آن قطره‌ای سر کشیدم

سَرَم گُر گرفت

به‌جایی رسیدم که باید.

در آن لامکان، عشق و من، در هم آمیختیم

چنان جمع‌مان جمع شد،

که ترکیبِ این موم و آن شعله، یک شمع شد

سپس ایزدِ آذر آمد، کمی وِردِ مخصوص خوانْد

و آن شمع را از رِدایش درآورد

و در آخرین خانه از پازلِ آفرینش نشانْد

☆☆☆

و اینک، من این‌جا به سر می‌برم

اگرچه درین دوزخ از پیکرم،

به‌جز مُشتِ خاکستری، هیچ برجا نمانْد،

ولی قرص و محکم، برین باورم:

«که این زندگی، بهترین سرنوشت من است

و آغوشِ گرمش، بهشت من است!»

«غ. گنجی، مهر ۱۴۰۳»

نجات زمینشعرشعر فارسیشعر نوادبیات
شاعر چاپ دو اثر مشترک: «پرسه در پاییز» و «تا ابد، بهار»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید