علیرضا غفاری
علیرضا غفاری
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

نوشته یک فلسفه نادان (هدف از زندگی)

هر از چند گاهی به فکر فرو میرم که واقعا هدف از زندگی چی می تونه باشه؟ بلافاصله ذهنم حتی به وجود خودم هم شک می کنه می کنه. طولی نمیکشه که جمله رنه دکارت توی ذهنم نقش می بنده که:

"Je Pense, Donc Je Suis"
یعنی من فکر می کنم، پس هستم! یا به زبان ساده تر: من شک می کنم، پس فکر می کنم، پس هستم!

این جمله فارغ از جمله بودنش و درستیش یه مفهوم دیگه هم برای من داره و اون اینکه می فهمم تو این دنیا این فقط من نیستم که با این افکار مواجه میشده و میشه و خیلی احساس تنهایی بهم دست نمیده.

این موضوعی هست که هر روز ذهنم رو به خودش درگیر می کنه هر چی پیش میره چرایی ها هم بیشتر میشه. به قولی:

در نهایت شاید تنها چیزی که دنبالش باشم واقعا اینه که یه ریسمان فکری داشته باشم و برای خودم اون طور پذیرفته باشمش که هروقت افکار پراکنده آرامش رو ازم میگیره بهش چنگ بزنم تا تسکینی بشه بر ذهن مشوشم. (و جالبه بدونین آیه زیر رو حالا مرتبط یا غیر مرتبط در حال نوشتن همین متن به خاطر آوردم)

این اواخر این ویدیویی از استاد الهی قمشه ای دیدم که در اون از ایشون می پرسند هدف از آفرینش چه بوده که ایشون به صورت خلاصه می گه که خداوند غرضی از آفرینش نداشته و ما بخشی از عوالم کامل از یک وجود کامل هستیم.(بهتر است ویدیو را برای برداشت درست تر مشاهده کنید)

https://www.namasha.com/v/9Accte42
چندروزبعدیکیازدوستانیکجملهازاوشواستوریکردکهازاونهمعیننااینسوالروپرسیدهشدهبودوپاسخشنیدهبودند:هیچهدفیوجودندارد!...واینتوهستیکهبهآنهدفومعنامیدی.

این جملات خیلی بیشتر من رو به فکر فرو برد و سعی در برقراری ارتباط بین اونها داشتم. ناگهان به ذهنم آمد شاید تنها وجودی که در این جهان به معنای واقعی در هیچ قسمت زنجیره ارزش عالم نمی گنجد انسانه! تنها اوست که می تواند تفکر کند، پیشرفت کند، بشناسد، بسازد و مدام در حال تکاپو برای شناخت محیط و بهره گیری از آن برای نیل به اهدافش باشد. به زبانی دیگر نه تنها وجود او هیچ خیری(به معنای ظاهری) به عالم و محیط زیست نمیرساند بلکه قطعا وجود آن برای تمام زیر مجموعه های آن زیان بار است.

در این عالم هستی هر شئ و موجودی اعم از حیوانات و گیاهان و سنگ و ... هدفی ایفا می کنند و نبود هر یک از آنها زنجیره وار به تمامی زنجیره های قبل و بعد از خود آسیب میزند.
از نظریه بقای اصلح اسپنسر و نظریه تکامل و فرگشت داروین نیز همین استنباط رو می توان داشت که هر وجودی در این دنیا توانسته نقش خود را در این زنجیره ارزش حفظ نماید و چرایی وجودش را توانسته پاسخ دهد باقی مانده و مابقی از بین رفته اند و یا میروند.
اما این تنها انسان است که تنها به واسطه ذهن خود با سرعتی حیرت انگیز تکامل میابد و این تکامل در راستای شناخت دنیای اطراف او و بهره گیری از آن برای رسیدن به آمال و آرزوهایش است.

اگر همین انسان رو از کره خاکی حذف نماییم می توان مشاهده کرد که عالم وجود به واسطه خدشه ای که انسان بر آن وارد می آورده است شروع به بازسازی و ترمیم خواهد کرد.
پس واقعا هدف از وجود انسان چیست؟ او که در این زنجیره ارزش نقشی بازی نمی کند پس چرا هنوز منقرض نشده؟ تا کجا پیش خواهد رفت؟
استنباط شخصی من بر این هست که اگر انسان هست پس حتما هدفی هست، نمی شود باشد اما هدفی نداشته باشد. به قولی اگر هستیم باید باشیم تا زنجیره ای را کامل کنیم. اما آن چیست؟
- نمی دانم.

فقط امروز به یک چیز رسیدم که می خواهم به اشتراک بگذارم شاید شما بتونین ابعاد دیگری از اون رو شرح بدین.
بعد از رنسانس بشر به این نتیجه رسید که عالم از مجموعه قوانینی قابل کشف پیروی می کند و تا همین لحظه هر روز در جهت تسلط بر اونها گام برداشته و به سهم خود موفق هم بوده. اگر ما مجموعه علم و دانش حکمفرا بر جهان هستی را علی رغم گستردگی بسیارش ثابت و محدود در نظر بگیریم و به آن عدد فرضی ۱۰ را منسوب کنیم. دانش بشر هر روز در حال مدل سازی و کشف بخش بسیار محدودی از آن در حال حرکت است. پس این طور بر می آید که اگر سکونت بشر بر این جهان دقیقا بی نهایت سال باشد انقدر رشد و نمو می تواند داشته باشد که به این دانش عظیم ثابت و متنهاهی بتواند دست پیدا کرده و به تکامل برسد.

نمودار حدی زیر رو که نماینده ای از تکامل بشر فرض شده با حد ۱۰(دانش کامل) به صورت ریاضی برای گزاره بالا شبیه سازی کردم.(بشر در حال رسیدن به دانش کامل در اثر گذشت زمان است)

آیا هدف ما رسیدن به همین دانش کامل است؟
آیا این بشر کامل می تواند خصلت های منفی را همچنان با خود داشته باشد یا از همه ابعاد به تکامل خواهد رسید؟
آیا اگر به دانش کامل برسد و هیچ خصلت بدی را با خود به همراه نداشته باشد آیا بهشت به معنای لغوی می تواند آنجا باشد.
آیا این دانش کامل به بشر این امکان را خواهد داد که تمامی گذشتگانش را که شاید در برزخ به سر میبرده اند اکنون مجدد احیا نماید و آنها را رهسپار زندگی کاملی کند؟
آیا ما در بعد زمان و مکان قادر به رسیدن به این دانش حدی هستیم یا به یک گذار مانند مرگ نیازمندیم؟

آن اپسیلونی (مقدار بسیار کوچکی) که می ماند تا ما به دانش کامل برسیم اما نمیرسیم به دست کیست و آیا در نهایت حاصل میگردد؟
آیا این اپسیلون از لحاظ واقعیت نیز به همان میزان اپسیلون ارزش دارد یا ارزشی متفاوت از مقدار برای او متصور است؟


فلسفههدفانسانزندگی
بعدا بهت می‌گم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید