از وضعیت گله میکنم. یه نگاهی میندازه میگه: نفرمایید، شما پروانه کسب دارید! دکتر هم که هستین، شما دیگه چرا؟ توضیح میدم اوضاع بازار خیلی خرابه. میگه کسبه همیشه مینالن ولی وضعشون خوبه. با خودم میگم اره وضعشون خوبه، منم همین طور فکر میکردم که این دفتر رو تاسیس کردم: خودم کردم که لعنت...
اخرش کلی تخفیف میگیره ازم. چاره چیه؟ تو این اوضاع، همون چند هزار تومن هم غنیمته...
دیگه این روزا خجالت میکشم به مادرم زنگ بزنم. اولین سوالی که همیشه با ذوق میپرسه اینه: کار و بارت گرفته مادر قربونت بره؟ یه خرده من من میکنم میگم: زوده الان، چند ماه اول نباید انتظار سود داشت.
زوده؟ واقعا زوده؟ خدا میدونه که نیست: پنج ماه گذشته و هر ماه ضرر... اخرین بار که زنگ زدم مادرم گفت کمک هزینه خانوار بهشون تعلق نگرفته چون گفتن پسر مجردشون پروانه کسب داره و دخترشون ماشین.
ماشین، راست میگن داره: پراید مدل ۸۲ که برای انجام خرید خونه ازش استفاده میکنه، اخه معلوله، پاهاش ناتوانن: کلی دم و دستگاه بسته به پراید که بتونه با دست رانندگی کنه... خدا حفظش کنه، اون نبود پدر و مادر پیرم چی کار میکردن؟
حالا که اون کمک هزینه ناچیز هم به خاطر من پرداخت نشده حس وحشتناکی دارم. دیگه نمیدونم کی روم بشه به خونه زنگ بزنم...
تو هم شاید مثل منی. شاید بدتر. شاید روت نمیشه بنویسی و خودتو خالی کنی. حداقل من مینویسم. هوای همدیگرو داشته باشیم هم وطن. به همدیگه پرخاش نکنیم. کسی که دست فروشی میکنه از سر ناچاری دست فروشه، انصاف داشته باشیم: حاشیه سودش رو با چونه زدن به صفر نزدیک نکنیم.
اونایی که بصورت سنتی وضع خوبی داشتن، الان دیگه اوضاع شون خوب نیست: با سیلی صورتشونو سرخ نگه میدارن. خیلی از مغازه دارها ضرر میدن هر ماه. هشتاد درصد شغلای آزاد به زودی از بازار حذف میشن...
مهربون باشیم هموطن. راننده اسنپ پدرسوخته نیست. بازاری دزد نیست. حتی اون جوون دزد هم از سر ناچاری میدزده. مهربون باشیم باهم: یا باید باهم زندگی کنیم یا باهم بمیریم. راه دیگه ای نیست....مهربون باشیم باهم....
امشب هم نخوابیدم.... خواب چیه؟ مرد باید کار کنه، زحمت بکشه... کار، تلاش.... آینده مال آدمای سخت کوشه! هذیون میگم، شما ببخشید....