چقدر خوب است که در زندگی، در کنار تمام نداشتنیها، کلمات را داریم برای نوشتن. مثلا تصور کن پدر اجدادیمان با آن قامت اولیه و پوستی که از شکار پیدا کرده و دور خودش کشیده به فکر اختراع زبانی برای ارتباط نبود. بعد کلمهای اختراع نمیشد و زبانی برای حرف زدن هم. مثلا تصور کن هنوز برای آنکه این همه حرف را جایی ثبت کنیم تا آرام بگیریم مجبور بودیم تصویر چیزها را بنویسیم. و من مثلا لازم بود برای بیانش شکل غم را نقاشی کنم. یا شکل دلتنگی را. یا شکل ِ ... شکل ِ "احساس ِ دوست نداشته شدن" را. فکر کن که چقدر کلمات کارمان را راحت کردند. چقدر شبها آدمهای زیادی با چیزی ولولهانگیز درون ِ دلشان به خواب رفتهاند و نفهمیدهاند چیست. چقدر روزها باری را روی دوشهای روحشان حمل کردهاند و نفهمیدهاند چیست. فکر کن برای تمام احساسات ِ لمس نشده و دیده نشدهای کلمهای نبود . برای محبت...برای اندوه...اندوه ِ طویل...برای عشق...
شاید بد نباشد به احترام کلمات بار دیگر کلاه برداریم و ایستاده تشویق کنیم. به احترام کسانیکه فهمیدند کلمه برای بشر، از غذا و خواب گاه مهمتر است.