پوتینهای بچگی را به همراه بادگیر نوجوانی و کولهای از جوانی به تن کردم و زدهام به راه. خودآگاه نه؛ به تحیر و گیجی.
اولش با یک خلوت و زدگیای بینهایت از آدمها شروع شد. هر آدمی میشد وبال گلویم و کلماتش چون دوده مینشست توی نای و ریهم. نمیگذاشت نفس بکشم. بعد غم آمد. سنگین و پرسروصدا. و وقتی دستهای بلندشدهام را دید؛ پذیرفت که نیازی به این همه غیظ نیست، پس آرام گرفت. سپس خاطرات آمدند. صحنههایی دور از گذشتههایی که تجربه کرده بودم. احساساتی که روزی تمامشان را گذرانده بودم و در طوفانهای گاه بیگاه زندگی از روی بیچارگی و استیصال، تصمیم به از ریشه ساقط کردنشان گرفته بودم.
احساسات ِ رو آمده، درست عین قاشقی که هممیزند دانههای شکر را درون استکانی غلیظ از چای، مرا هم زد و هرچه بود را بالا آورد. هر نشانه کوچکی از من گذشته کافی بود تا من به ۱۸ سالگی، به ۲۱ سالگی، به ۲۴ سالگی و تمام سالهایی که تنها و غمگین و گیج گذارندم متصل کند. شده بودم شبیه نجات غریقی که تنها کاری که برای خودم میتوانستم بکنم؛ در آغوش کشیدن احساساتی بود که روزی من، من تنها و غمگین و گیج گذشته، گذارنده بودمش و حالا سر بر آورده بود.
گاه عاشق، گاه ضعیف و در خود مانده. گاه افسرده و گاه لبریز از حس زندگی. سفری آغاز شده به مقصدی که نمیدانم کجاست. هیچکس را کنار خودم نمیبینم؛ جز خنده و قوت قلب کسانی که در امنترین دایره اطرافم ماندهاند. کسانی که برای این سفر دور بودند، اما برای خنده و دلگرمی بسیار نزدیک.
من شروع کردم به تجربه راهی که یک روز تمامش را بیآنکه به اطراف نگاهی بیندازم؛ دویدن. راهی که باید هر مرحلهاش را قدم به قدم میگذارندم. طعم رسیدن به هریک را بیتقلایی برای مقصد بعدی میچشیدم و بعد بیخستگی و دلهره به پیش میرفتم. به ناچار حالا تمام راه را برگشتهم. به دنبال نشانی از خودم. شبیه قطرهاشکی چکیده روی برگ کاغذی لابهلای غزلیات سعدی. شبیه تصنیفی ضبط شده از حافظ که با صدایی گرم و دلنشین برایم ارسال شده بود. شبیه پیراهنی سورمهای رنگ در اولین قرار عاشقانه زندگیم در گورستان.
خاطرات مرا در خودشان گرفتهاند. گاه فرار میکنند و گاه از جایی که گمان نميکنم حمله میکنند. با بعضی از خاطرات تا بن وجودم میسوزم و درد میکشم. و با بعضی دیگر تا آسمان هفتم به شوق میافتم. همه چیز انگار در محاصره احساسی من است. بی آنکه صدمهای باور نکردنی به درونم فرو بنشیند.
و راستش را بخواهید
من بیاندازه عاشق این سفرم...