fatemeh ghasemi
fatemeh ghasemi
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

در میانه یک روز آرام

دوست دورم، یک سری استوری گذاشته و از ماجراهای یک روزش با سوسکی در خانه حرف زده. از اینکه همسرش نبوده و او برای کشتن یک سوسک مجبور شده به پیک اسنپ و مدیر ساختمان و در نهایت همسایه مجرد و کمی خطرناکشان پناه ببرد. نوشته است که تنها کاری که می‌توانسته انجام دهد گذاشتن یک سبد روی سوسک بی‌نوا بوده و بعد به سرزنان و یقه‌دران به دنبال مردی که این جانور وحشی و خطرناک را از خانه‌اش دور کند.


استوری‌هایش بامزه‌ست. روایتی از ترسی -به زعم او- زنانه که قهرمان پسر مجرد همسایه بوده که در کسری از ثانیه شرور قصه را کشته و تبدیل به قهرمان این داستان شده.

از روایتش می‌خندم و برایش می‌نویسم: تو زنی هستی که هر مردی به راحتی می‌تونه عاشقت بشه! پیامم را با فحش جواب می‌دهد و بعد می‌نویسد که تمسخر و خنده همسرش از این ماجرا تمام شدنی نیست. برایش می‌نویسم که در ته تمام تمسخرهاش، دلش برایت ضعف رفته.


واقعیت همین است که دوستم تعادل‌بخش روابط این دنیاست. زنی که توانسته اقتدار را با ترسیدن از یک سوسک به مردش ‌ببخشد قطعا می‌تواند در سایه همان مرد هم به آرامی زنانگی کند. زنی که هیچگاه نخواسته در جایگاه مردش قرار بگیرد. زنی که ناخواسته به تداوم روند طبیعی زندگی‌ش جان بخشیده.


سال‌ها پیش مشاور ازدواجی داشتم که بعد از کلی مِن‌مِن از من خواست که از میزان اقتدارم کم کنم. هنوز ۲۲ سالم هم نشده بود و بعد از شنیدن این جمله با تندی گفتم یعنی وقتی «می‌توانم» بگویم: «نمی‌توانم و کمکم کن»؟ و خشم گرفته بودم به او و دیگر هم پیشش نرفتم. حالا که از آن سال‌ها بسیار می‌گذرد می‌بینم که اقتدار برای زن - زنی که می‌خواهد با تمام زنانگی به زندگی‌ش ادامه دهد و بار سنگین دنیا را یک تنه روی دوشش حمل نکند و لطیف بماند- همه‌ش ضرر است. فکر می‌کنم احتمالا زنان بسیاری از پس هرکاری در زندگی برآمده‌اند. بلد بوده اند سوسک بکشند، می‌توانستند در رب باز کنند، ماشین به تعمیرگاه ببرند و از هیچ صدای بلندی نترسند. اما زنانی لطیف ماندند که ترجیح دادند «نشان دهند» نمی‌توانند. اول جوانی این نشان دادن ناتوانی برای من رنج بود. نوعی تحقیر شخصیت و شانم بود. حالا که بزرگتر شده‌ام فکر می‌کنم نتوانستن شگردی زنانه‌ست برای اینکه طعم حیات همچنان در رگ و پی‌ام جاری شود.


این روزها که تقریبا اکثر توانستن‌های دنیا را توانسته‌ام و بالاخره آرام گرفتم؛ فهمیده‌ام که نیازی به آن همه جنگ نبود. هرچند اگر نمی‌جنگیدم حالا این ساحل آرامش را به این واضحی نمی‌دیدم، اما فقط کافی بود بفهمم من هیچوقت قرار نیست بار زنانه و مردانه این دنیا را باهم به دوش بکشم.

زنانمرداناقتدارفمنیستزنانگی
در بند ِ کلمات و علاقه‌‌مند به کسب و کار با کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید