نوشتن..نوشتن ..نوشتن بی مخاطب..نوشتن بی مخاطب..دلم مرگ میخواهد مثل همیشه ..اما دلیلی ندارد جز دیده نشدن توسط کسی که باید ..کسی که شاید...اینجا می نویسم چون مخاطب ندارم..چون هیچکس را نمی شناسم و هیچکس من را... اما در عین حال کانال شخصی تلگرام را که فقط برای خودم بود و لاغیر را رها کرده ام آمده ام اینجا می نویسم، آمدن و اینجا نوشتن مثل وقتی است که کسی با احساس تنهایی بی نهایت پس از مدت زیاد انزوای خودخواسته گوشه خانه، به خیابان پناه می آورد اما خودش را به کری می زند اگر کسی از او سوال بپرسد یا آدرس محلی که نمی داند را بخواهد... یا مسیرش را از احتمال دیدن چهره های آشنا دور و منحرف تر می کند و حتما فرار..اما باز به خیابان می زند...! از آن خانه و مرز تکراری اجرامش بیرون می زند تا خودش را به خیابان برساند به مردم به آدمها...! به همان شلوغی تا کسی را بیابد که می داند نمیابد...تا کسی را بیابد که نیست یا هر چه بگردد کمتر بیابد...دلم مثل همیشه تنهاست و مرزها بیشتر و بیشتر می شوند...آرشه کمانچه کلهر شاید...نمی دانم...می خواهم نگاهم کند..ببیندم...جستجویم کند...طلبم کند...خسته ام و تنها...ازین تنهایی خسته ام...از تلاش های مذبوحانه و گشتن های بی سرانجام و بی سرانجامی گشتن ها و خاموشی همه چراغ ها با هم جز چراغ خانه پدری!