ویرگول
ورودثبت نام
آهو
آهو
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

شازدگی عیاران تنها

سوررئالیسم!
سوررئالیسم!

«اگه آدم گذاشت اهلیش کنن، بفهمی نفهمی اجازه داده که کارش به گریه کردن بکشه»، نقل قولی از شازده کوچولو با صدای خود شاملوعه که بعد از چند سال دوباره دلم سراغشو گرفت و رفتم تو قفسه داستان کتابخونه ام پی تورقش...ما نمیدونیم، ما هیچ وقت نمیدونیم و اصلا درست هم نیست که فکر کنیم لازمه بدونیم که کدوم اتفاق و حادثه و آدم همونیه که باید و میخواستی و ته ماجراست...ته ای وجود نداره و همه اش ی مسیره برای رهایی و آزادی آدمیزاد از بند خودش و اون حیوون درونی تاریخی دگمش...این فکر صلب که همیشه دنبال تهشیم و اون اتفاق و آدم و معشوق و دوست و همسر و خونه و سفر آخر، شاید از حافظه تاریخی انتخاب طبیعی بیاد که خود به خود شامل بستر فرهنگ، تربیت و آموزش و ژنتیک میشه یا حتی تاریخچه سنخ جانوری که تونست راه بقا پیدا کنه و تا حالا ادامه پیدا کنه و رد خودشو هر قرن و هزاره با تیغ محکم تری بکشه رو سیاره ...علت این نوع فکر کردن و نگرش از همه این ها میتونه آب خورده باشه ...نمیدونم چی میشه که من با این حد از نوسان و احوالات روانی متعدد، می رسم به جایی که یک صبح "عیارتنها" ی بیضایی رو برمیدارم و چند ساعت بعد که تموم میشه میبینم لابه لای همه سطورش اسم عیار خودمو نوشتم و توی این ابری پاییزی پنج شنبه و خلوت برجسته کوچه ها و تصویر آروم تر پنجره تو ی روز تقریبا تعطیل کم جنبش کم صداتر، هی شاخه های گلدون بنجامین رو از گوشه ای ترین قاب پنجره نگاه می کنم و یاد عیار تنهای خودم و تنهایی عیارم خودم می افتم...هی با خودم فکر می کنم و هر چی یاد گرفتم و نگرفتم و خوندم و دیدم و شنیدم و نفهمیدم قد بضاعت اون لحظه میاد تو ذهنم که بهم بگه آیا دارم تو ذهنم داستانی رو میسازم که واقعی نیست؟ ولی مگه واقعیت چیه بی عشق و یار و عیار؟...مطلق ماتم و فقدانه و حتی مرگ هم نیست...چون مرگ، مطلق معناست!
هنوز شازده کوچولو و نقاشی هاش تو سرمه و جلوی چشمم ...هی فکر میکنم با خودم که من به ثبات هیچی و حتی احساسات خودم اعتماد ندارم، یعنی چی میشه؟! یعنی این زیر هر سطر و معنا دنبال اسم کسی گشتن که تو ی سیاره دیگه میخواستی اهلی تو شده باشه و تو اهلی اون، تا کجا میاد باهام و این خلوتی معنادار دنج قوس زدن و شیرجه زدن تو خودت و نزدیکتر شدن به نقطه شادی اصیلی که درون توعه و با حضور یکی دیگه در تو کشف شده ، تا کجا دست تو دست لحظه های منه و گرمی دستامه ؟ هی برمیگردی به گذشته و میترسی از شکل خام تری از اتفاقات که با همین هویت معناشون کردی تو فرهنگ لغت روزگارت و عمر کوتاهی داشتن و مهم نیست، مهم اینه رسوندنت به اینجا و اکنونی که راحت روح داری و خیال اون یار...اما کی از نقشه بعدی گردش سیاره ها و تاجر و پیرمرد و مستش خبر داره شازده؟ کی از سیاره آخر خبر داره؟ هیچکس...! نمیخوام توی اوجی که اسمشو بهم گفته بود تو قطعات موسیقی چیه اسمش و اصطلاحش و یادم نمیاد نوشته ام رو زیباتر جلوه بدم...قصه همین قدر گنگ و مردد تموم میشه...برای همینه که پایانی نیست و این چرخش و دوران هزارتو تا ابد ادامه داره برای اینکه هر کسی فقط باید بره و بره و بره!.. نقل قول دیگه از شازده کوچولو تو سرم باد می کنه: اگه گلی رو دوس داشته باشی که تو ی ستاره دیگه ست شب تماشای آسمون چه لطفی پیدا می کنه ...همه ستاره ها غرق گل میشن...
چاره درد بی تسلای ناایمن و وانهادگی های ما تو پیدا کردن معنا میون سلسله برچسب خوب و بد و خوش و خیر و شر و ...وقایع، حیرته...چه بهتر که از عشق...

شازده کوچولوشاملوعیّار تنهامعنا در هزارتوی زندگیسیارک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید