روزمره هایی با طعم بهبود مستمر
روزمره هایی با طعم بهبود مستمر
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

به بهانه مهر

پنجم دبستان بودم. کلاس کوچک ما خیلی شلوغ بود. نیمکت های چوبی زوار درفته برای استفاده بهینه از فضای کلاس، به فشرده ترین حالت ممکن چیده شده بودند و روی هر نیمکت، سه تا دختر بچه که دیگر خیلی هم کوچک نبودند کنار هم می نشستند. من و هدیه و لیلا روی نیمکت اول ردیف سمت راست می نشستیم و هر سه اصرار داشتیم که حتما کیف هایمان را هم روی نیمکت و کنار خودمان بگذاریم. برنامه نوشته بودیم که هر روز چه کسی سر یا وسط یا ته نیمکت بنشیند. من از ته نشستن متنفر بودم. حس فشرده شدن بین دیوار و میز چوبی و دو تا همکلاسی دیگرم را داشتم. حس می کردم گیر افتادم، راه فرار ندارم، نفسم بالا نمی آمد. دقیقا مثل حسی اضطرابی که الان، توی اتوبوس یا مترو شلوغ دارم... وسط نشستن هم دردسر خودش را داشت. اگر امتحانی در کار بود نفر وسط باید پایین می رفت. یعنی مینشست روی زمین خاکی و سرد و برگه امتحانش را می گذاشت روی نیمکت. مهم نبود که یخ می زدیم، نه نوری در کار بود و نه اکسیژنی. فقط مهم بود که یک وقت نگاهمان به برگه بغل دستی نیفتد.

موضوع را به خانم معلم گفتم.میخواستم یکی از نیمکت های ردیف وسط بنشینم که حداقل ته ای نداشته باشد. معلم تلاشی برای حل مشکل من نکرد. آن روزها بچه ها هیچ اهمیتی نداشتند. ویژگی های شخصیتی منحصر به فردشان خیلی پیش پا افتاده تر از آنی بود که بخواهد ذهن معلم را مشغول کند. ما توده ای بودیم از بچه های نادان که نظام آموزشی می بایست ما را به راه راست هدایت کند.

روزهایی که ته نیمکت می نشستم، تنها دلخوشی ام پنجره مجاورم بود. نگاهم را میدوختم به حیاط خانه همسایه. یک خانه خیلی قدیمی و خالی از سکنه، با پنجره های شکسته و حیاط مملو از گیاهان انبوه هرس نشده و حوض مستطیل شکلی با آب سبز لجن آلود که ماهی های قرمز درشت در آن شنا می کردند. آرزو می کردم به جای فشرده شدن در نیمکت چوبی قراضه در حیاط آن خانه قدیمی بازی می کردم.

من آن سال نمره های خوبی نگرفتم. معلم هیچ وقت نفهمید که من به جای تخته، به بیرون از پنجره نگاه میکنم و غرق خیال میشوم. اهمیتی نداشت که چرا نمی خواهم ته نیمکت بنشینم. همانطور که مهم نبود که در چه درسی قوی و در چه درسی ضعیف هستم. و اگر نمره خوبی نگرفتم دلیلش چیست؟ ما خیلی کم اهمیت تر از آنی بودیم که بخواهیم ذهن معلممان را مشغول کنیم.

مهرمدرسهخاطره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید