ویرگول
ورودثبت نام
روزمره هایی با طعم بهبود مستمر
روزمره هایی با طعم بهبود مستمر
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

نامه ای به دخترم- شماره 1

دخترم! الان یک بعد از ظهر ابری و دلگیر پاییزی است و تو در خواب ناز بعد از ظهری و من اینجا اولین نامه را برای تو می نویسم. راستش نمی دانم که تو در چه مقطعی از زندگی ات این نامه را خواهی خواند.

در این شش ماه که از حضور شیرین تو در زندگی ما می گذرد، بارها بغض گلویم را گرفته اما چیزی مانع فرو ریختن اشک هایم شده است. تا چند شب پیش، که تو مثل ماه شب چهارده کنارم خوابیده بودی و همینطور که به صورتت نگاه می کردم، اشک هایم به روی گونه لغزید...

دخترم! پدر بزرگ و مادر بزرگ تو برای من همیشه "مامان و بابا " بوده اند. همینقدر بزرگ و همینقدر قاطع و بی اشتباه. هرگز تصور نمی کردم که آنها نیز در روزگار کودکی، با شیطنت پدر و مادر خود را به ستوه آورده باشند یا در دوران نوجوانی، فکر کنند که بزرگترها درکشان نمی کنند. انگار مامان و بابا از روز اول "مامان و بابا " بوده اند!

اما من، همان دختر سر به هوای دبستانی ام که هر روز یکی از وسایلش را در مدرسه جا می گذاشت. من همان دختر پر شور دبیرستانی ام که در حیاط مدرسه می دوید و کیسه پر از آب را روی سر همکلاسی ها خالی می کرد. من همان فرزندم که گاه با لجبازی و بداخلاقی، پدر و مادرم را آزرده ام اما...

اما بیشتر از همه اینها، من همان دختر بیست ساله ای هستم که در یک بعد از ظهر آفتابی تابستانی، در خیابان شریعتی قدم می زنم و به هزاران هزار رویا و آرزویی که در سر دارم فکر می کنم. می دانی دخترم؟ چیزی که در آن شب قلب مرا فشرد این بود که در سفر زندگی ام چقدر از آن دختر دور شدم. اما ... اما حتی اگر صد ساله شوم باز هم بخشی از وجودم در قالب یک دختر بیست ساله در خیابان شریعتی قدم می زند و رویا می بافد.

دلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید