اصطلاح سقف شیشه ای رو من چند سال پیش در کلاسهای منابع انسانی برای اولین بار شنیدم.
داستان هم ازین قرار بود که نظریه ای در سال 1986 توسط مجله وال استریت ژورنال مطرح شد
این نطریه اشاره به نقش نگرش ها و تعصبات منفی میکرد که مانع پیشرفت زنان و رسیدن اونها به سطوح بالای سازمان میکرد، بعدها ازین اصطلاح باز هم استفاده شد و کم کم بعنوان یه نظریه و اصطلاح پذیرفته شد.
اگر بخواهیم ساده تر بگیم سقف شیشه ای به این معنی ست که زنان در دستیابی به سطوح بالای سلسله مراتب شکست می خورن. اونا فقط میتونن به پستهای عالی در سازمان نزدیک بشن، اما بندرت میتونن این پستها رو را به چنگ بیارن.
این سرخوردگی باعث می شه که تصور کنن یک سقف شیشه ای وجود دارد، یعنی موانعی تبعیض آمیز، در راه تلاششون برای دستیابی به سطوح عالی مدیریتی در سازمانها، میبینن.
دلیل اول و اصلی وجود این پدیده کلیشه های جنسیتی هست که در جامعه و فرهنگ یه کشور و بالطبع یه سازمان وجود داره مثلا:
هر چند ممکنه این فرضیهها در مورد برخی زنان شاغل درست باشه، اما نباید اینها را درمورد همهی زنان، به خصوص زنانی که تصمیم دارن حرفه مدیریت را دنبال کنن، تعمیم داد. همچنین بعضی از کلیشههایی که در مورد زنان گفته میشه، در خصوص مردها هم صادقه.
2. شبکه های ارتباطی
این مورد رو به شخصه خیلی دیدم .
زنان در مقایسه با مردا تعاملات کمتری با افراد قدرتمند در سازمان دارن و به مرکزیت شبکه های قدرتمند، نزدیک نیستن و طبیعتا دسترسی به شبکه های قدرتمند، رابطه مثبتی با ارتقای سازمانی داره؛
>> فقدان فرصت دسترسی به چنین شبکه هایی منجر به سقف شیشه ای برای زنان می شود، به عبارتی زنان به طور عمده منزوی بوده و از شبکه های ارتباطی غیر رسمی محروم هستند(سیدجوادین،1386).<<
بخصوص در سازمانهای ایرانی این مورد خیلی دیده میشه چون تابوهای فرهنگی و اخلاقی باعث میشه که زنها در برقراری روابط محتاط عمل کنن و همین موضوع باعث دور شدنشون از مرکزیت قدرت میشه.
3. سبک مدیریت
نمیدونم درباره مدیریت مشارکتی چیزی شنیدید یا نه.
مدیریت مشارکتی بسیار نزدیک به مفهوم رهبری هست که امروزه بخصوص در سازمانهای چابک شناخته شده و پر طرفداره، اما همچنان بعضی مدیران مدیریت دستوری و سنتی رو << مدیریت >> واقعی میدونن.
حدود 96 درصد از مدیران زن، به کارگیری روش مدیریت خاصی رو که مطلوب مدیران مرد باشد به عنوان عامل پیشرفت کاری ذکر کردن.
در واقع زنان مجبور هستن فرهنگ و محیطی مردانه را بپذیرن و با پدیده ای سر و کار داشتن که اغلب به عنوان الگوی مدیریت مردانه مطرح می شه. در واقع مساله اصلی اینه که الگوهای موجود مدیریت، سرشار از خصوصیات و روشهای مردانه ست. این الگوها برای زنان یه دو راهی به وجود میاره.
>> اگر روشهای زنانه مدیریت را به کار بگیرند، ممکن است به آنها به چشم مدیر موفق نگاه نکنند و اگر روشهای مردانه را بپذیرند، ممکن است از آنها انتقاد شود که مگر زن نیستند (سیدجوادین،1386).<<
اگه شما هم درباره این موضوع تجربه ای دارید حتما زیر این پست به اشتراک بزارید.