ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه زهرا و زینب
فاطمه زهرا و زینب
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

گلبرگ به مسافرت میرود

رفتن به مسافرت
رفتن به مسافرت


یک روز صبح زود مادر ٬گلبرگ را بیدار کرد و گفت :

دخترم وسایلت را جمع کن می خواهیم به سفر بریم گلبرگ گفت : مامان من خسته هستم . نمی تونم وسایلم را جمع کنم.

مادرش گفت:

پاشو عزیزم کم کم سرحال میشی گلبرگ٬ خوابالو از تختش بلند شد . لباس و اسباب بازی هایش ٬عروسکش که اسمش سبز پری بود در چمدانش گذاشت.او مسواک وخمیر دندانش را هم برداشت .

او به طرف اشپز خانه رفت و صبحانه اش را خورد


وقتی به شمال رسیدند. خانه ی انها نزدیک پارک بود . گلبرگ از مادرش اجازه گرفت تا به پارک برود . مادر به او اجازه داد .

گلبرگ به طرف پارک رفت تا بازی کند .اوبا یک دختر که اسمش سمیرا بود وازشیراز امده بود دوست شد. انها با خانواده ی سمیرا به دریا رفتند و ناهار کباب خوردند . خواهر گلبرگ به انها یاد داد چه گونه هواپیما ی کاغذی درست کنند.

کنار دریا
کنار دریا


تا با انها بازی کنند .سمیرا یک عروسک زیبا که زرد رنگ بود را به گلبرگ نشان داد .گلبرگ خندید و گفت :انقدر سرگرم بازی شده بودم که اصلا یادم رفته بود سبزپری را به تو نشان بدهم . انها یک خانه ی قشنگ برای عروسکاشون ساختند.


ناگهان باران امد.گلبرگ و سمیرا به طرف خانه دویدند . انها عروسکاشون را جا گذاشتند. بعد از باران گلبرگ گفت : وای ! عروسکم کجاست ؟ شاید بیرون جاش گذاشتم او به حیاط رفت سبز پری را پیدا کرد.

اما سبز پری لباسش پاره وخاکی شده بود و کلی هم خیس شده بود . گلبرگ نارحت شد اما دید عروسک سمیرا از او هم خاکی تر و پاره تر شده بود . ولی سمیرا ناراحت نشده بود . گلبرگ پرسید : ایا تو نارحت نشدی ؟ من که خیلی ناراحت شدم . سمیرا گفت : نه چرا نا راحت بشم مامانم عروسکم را می شوره ولباس نو براش می دوزه . گلبرگ ٬تو هم ناراحت نباش. به مامانم می گم برای عروسک تو هم لباس بدوزد . لباس سبز پری هم خوشگل تر از روز اول میشه .گلبرگ وقتی به خانه رسید یک خاطره ی زیبا از مسافرتشان نوشت .

مسافرتشمالسمیرابارانعروسک
قصه های فاطمه زهرا و نقاشی های زینب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید