giilas
giilas
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

خواب خواب میاره ، کتابم خواب میاره

در این روزهای قرنطینگی ، قرنطینگی،قرنطینگی،قرنطینگی،کرونا،کرونا،کرونا ،کرونا،مدام گفتنش چقد حرص درار است ،نه؟
خب ،حرص درار است ولی دست ما که نیست ،تکرار مکررات است ،ولی در این حالِ حاضر انگار عضو جدایی ناپذیرمان شده است .
در تمام دوران تجرد و زندگی در خانه پدری شاهد این بودم که بزرگترین دغدغه مادرم این بود که خدا کند بابا هیچوقت بیکار نشود ، نه از لحاظ این که اگر بیکار شود نان نداریم بخوریم ،نه ، از این لحاظ که بابا اگر خانه نشین بشود ، پتو و بالشت را بغل میکند و دیگر نمیشود جمعش کرد، بابا به طرز شگفت آوری به خواب علاقه دارد ، یعنی می تواند تمام شب را خواب و بیدار باشد و مدام از رختخواب به مستراح و از مستراح به حیاط برود و سیگاری دود کند و دوباره از حیاط به رختخواب در رفت و آمد باشد ، و تمام روز را بدون لحظه ای چشم باز کردن عمیقاااا بخوابد ، و بعد از مدتی کلافه و بدخلق شود جوری که به ترک دیوار هم بدو بیراه بگوید ولی نفهمد دردش کجاست و دوای دردش چیست..... یادم هست روزی که بابا بازنشست شد مامان دامن همه امامان را گرفت و ول نکرد که بابا برای خودش کاری دست و پا کند و توی خانه نماند ولی بابا با توجیه "سی سال کله صبح پاشدم رفتم سر کار "بیشتر خودش را لای پتو میپیچاندو میخوابید....
حالا دیگر چیزی حدود ۷ ۸ سال از آن ماجراها و بازنشستگی و بیکاری و گیر دادن به ترک دیوار و بغل کردن بالشت می گذرد ،و بابا دوباره تمام هفته را سرکار میرود ، ولی اوضاع به طرز بدی سر و ته شده ، حالا بابا مجبور است بخاطر کار و تعهدش هر روز برود سر کار و تا قبل از ساعت ۷.۳۰ صبح کارت بزند و مامان هی میگوید طفلک مردها که در این روزهای وحشتناک طاعون زده مجبورند بروند سرکار،کاش میشد بمانند توی خانه....
من خودم سالهای متمادی از سر تفنن و بعدها اجبار شاغل بودم ،کارهای اداری خشک ،از صبح تا عصر ،همیشه پر مشغله ،همیشه درگیر ،یک شغل را سالها در فضاهای مختلف تجربه کردم ، یک روزهایی توی دفتر کارمان تنهایی کار میکردم من بودم و رییسی که هیچوقت نبود، ساعتهای خالی زیادی داشتم ، آن سالها روزهای اوج کتابخوانی ام بود ،مدام داشتم کتاب میخواندم رمانهای مشهور ، یه کتاب میخریدم همه جا با خودم میبردمش ، حتی توی مترو شلوغ اگر فاصله ام با بغل دستی ام به اندازه باز کردن یک کتاب بود دریغ نمیکردم و داستان را ادامه میدادم ، مثل این روزها نبود که مترو بلای جان باشد ،شلوووغ بود توی حلق هم بودیم همیشه هم شاهد حداقل دوتا زدو خورد و فحاشی بودیم کلی هم خوش میگذشت ،اما الان فاصله با همه شده یک متر و نیم !!!!!
محل کارم را که عوض کردم دیگر بیکار بودن در محل کار معنا نداشت انقدر مشغله ام زیاد شده بود که وقت زندگی کردن برایم نمانده بود چه رسد به ساعتهای بیکاری و مطالعه ، این شد که حالا تا کتاب دستم میگیرم انگار دوتا وزنه صد کیلویی به پلکم بسته اند. چشمانم انقد خسته میشود که نمیتوانم یک لحظه هم تحمل کنم و نخوابم!!!
دیروز بحث همین بود که چرا کتاب خواب میاورد؟؟؟؟؟
درست است ،کتاب خواب میاورد ولی نه در ثانیه سوم!!!
اینها همه عادت است اگر عادت کنی که کتاب بخوانی حداقل باید ۵۰ صفحه پیش بروی تا بخوابی ، میتوانی در عرض چند روز کتابت را تمام‌کنی و بروی سراغ بعدی ، اینها همه عادت است ، اینکه سر ساعت ۱۲.۳۰ توی شرکت گرسنگی بهت فشار بیاورد از سرعادت است که هر روز همان ساعت، وقت نهار بوده و تو عادت کرده ای به این روند ،
به نظرم که همه بلاها از عادت سرمان می آید ، عادت به پر خوری عادت به غذاهای ناسالم ،عادت به بی تحرکی عادت به شب بیدار بودن و روز خوابیدن، و تربیت خودمان برای رسیدن به ایده آل هایمان به همین اندازه میتواند ساده باشد ، تغیر عادتها ، یا پیدا کردن عادتهای جدید ، عادت به ورزش ،عادت به مطالعه،عادت به سفر،عادت به پس انداز،عادت به حمام روزانه ،مخصوصا وقتی کرونا رفت و دوباره همه چیز به روال سابق برگشت و همه مان مترو سوار شدیم و خواستیم دستمان را بالا ببریم و میله بالای سرمان را بگیریم که نیفتیم ،عادت به حمام روزانه خیلی به حال دیگران توفیر می کند !!!!!


خوابعادت خوبعادتکرونا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید