ویرگول
ورودثبت نام
گیسو
گیسوبرای نوشتن
گیسو
گیسو
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

نارنجی

تنگ غروب و دلم گرفته. پنجره اتاق رو به خیابون‌ه و نشستم به آسمون نگاه میکنم. آسمون مثل لیوانی که سه مایع با رنگ‌های مختلف توش ریختن و هر کدوم روی دیگری قرار گرفتن. خاکستری، نارنجی و سفید.

دستی از سر مهر به روی موهام میکشه و میگه کوچولو شما چه رنگی دوست داری. همیشه دوست داشتم به جای دستی از مهر دستی از فروردین یا اردیبهشت به سرم بکشن. اردیبهشت قشنگه، گل هست، هوا مرطوب و نرم‌ه. میخوام بهش بگم بزرگ شدم و الان دیگه چهل سالم شده که چشمام میفته به آینه، یه آینه که درون آدمها رو نشون میده. تو آینه که نگاه میکنم یه پسر ده ساله رو میبینم، با موهای بور و چشم‌های عسلی.

به طرفش برمیگردم و میگم نارنجی غروب خورشید. من عاشق رنگ غروبم. گرم، مهربون و جاری. میگه فقط همین. میگم آره. میگه ولی من همیشه فکر میکردم چون من رو تو غروب دیدی عاشق نارنجی شدی. میگم من!؟ عاشق تو!؟

میبینم سینه به سینه‌م ایستاده. موهای بلند مشکی، ابرو‌های کمون و لب آرایش شده به لبخندی سرخ. گرمای نفس‌ش به صورتم می‌خوره، بوی نسترن می‌ده. تحریک کننده، تازه و عاشق.

شهوت بوسیدنش به تنم می‌پیچه و شرم به چشمهام چنگ میزنه، مثل پسری چهارده سال‌ه. بهش میگم من خجالت میکشم میشه عقب‌تر بایستی من خجالت می‌کشم. میگه خجالت چرا!؟ چشماتو باز کن.

چشم‌هامو باز می‌کنم، بابا از تو خونه صدا میکنه و میگه دیگه چهارده سالتون شده و باید بیشتر به فکر درس‌هاتون باشید. بیاید سر درس‌تون و کمتر برید تو کوچه دنبال توپ بدوید. میزنم زیر توپ و فریاد میکشم گلللللل. بازی تموم میشه و بر میگردم خونه. دیگه یادم نیست آخرین بار کی گل زدم.

زیر گوشم میگه؛ گل، حشیش، بنگ. یه جوون که سی سال‌‌‌ه به نظر میرسه، ولی مواد اینقدر با مشت زده تو صورتش که داغون شده، له، مثل یه ماشین مدل روزه چپی. میگم گل آفتاب‌گردون داری!؟ یا گل یاس!؟ میگه تو از من اوضاعت خرابتره، از کجا میگیری. میگم از نارنجی غروب، نگاه کن، مستت میکنه.

بوی یاس توی حیاط پیچیده، از روزی که یاس رو کاشتیم، توی بهار، عطرش حیات رو برامون به ارمغان آورد. یه روز صدام کرد گفت بیا ببین برات چی آوردم. حدودا بیست سال‌ه بودم، گلدون رو پشتش گرفته بود و دیده نمی‌شد. گفت حدس بزن، منم که بیقرار دیدن بودم شروع کردم به گفتن هر چی به ذهنم رسید؛ دوچرخه، موتور، موبایل،…. بعد که گلدون رو بیرون آورد اول خورد تو ذوقم. انگار یکی با مشت زده باشه تو صورتم. چشمام اول باز شد و بعد با ناامیدی به سمت زمین چرخید. گفتی بیا این گل رو بکاریم که هر وقت نبودم، عطرش من رو یادت بیاره. با هم شروع کردیم به کاشتن. نمی‌دونم کی بود فقط می‌دونم حالا هر صفحه از کتاب تاریخ رو ورق بزنی بوی یاس می‌پیچه تو حال و هوای زندگی.

نشستی تو نقاشی گل آفتابگردون کشیدی، گل چرخیده به سمت خورشید که داره غروب میکنه، میگی این گل تویی. طلایی، خجالتی، گرم.

نشستم و داستان می‌نویسم، از بوی یاس تو حیاط که عطرش از روز ازل تا ابد زندگی عطرآگین کرده. یاس تویی، معطر، حیات‌بخش، مهربون.

آسمان
۱
۱
گیسو
گیسو
برای نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید