گیسو·۱۸ روز پیشتنها زیر نور ماهساحل حسادت کرد و اشک ریزان از دریا و ساحل دور شد. ابرها که رفتند ماه فرصت خودنمایی در آسمان را پیدا کرد.ماه در آسمان چون خال روی گونهی زنی…
گیسو·۲ ماه پیشاحساساتساعت ۸:۲۵ صبحه. تو کوچه دارم میرم که سوار تاکسی بشم و به ایستگاه مترو برم. یه پراید وسطهای کوچه تازه پارک کرده و راننده مرد با به سن گذاش…
گیسو·۵ ماه پیشسیگارباران میبارید. چک، چک، چک. میبارید مینوشت، آفتاب بود مینوشت، شاد بود مینوشت، مایوس بود مینوشت. صدای باران برایش حکم اذان روز تولد را…
گیسو·۵ ماه پیشسوگخورشید میآید و میرود، ماه میآید و میرود. شبانهروز در گذر است. بیرون از پنجره را نگاه میکند، باد پاییزی میوزد و رسیدن زمستان را نوید…
گیسودرسَکّو!·۷ ماه پیشعطر شببوبوی عطر شببو در خانه پیچید و او را به دیشب برد. تمام شب را در کوچه باغهای شهر به قدم زدن گذراند. از دیروز عصر که خبر را شنیده بود، دیگر ق…
گیسو·۷ ماه پیشچهارشنبهسوری بود-۴شاید باور نکنید که سنگ و خاک هم روح و احساس دارند و حرف میزنند، مثلا همین الان تکهای خاک در حال صحبت با شماست و برایتان قصه تعریف میکند،…
گیسو·۷ ماه پیشچهارشنبهسوری بود-۳سالهاست در این پارک زندگی میکنم، از زمانی که جوجه بودم و چون یک گوله برف سیاه بودم تا به حال که یک آسمان گوله برف دارم. اگر مانند انسانه…
گیسو·۸ ماه پیشچهارشنبهسوری بود-۲انگار همین دیروز بود. آخر سال بود و آماده میشدیم برای چهارشنبهسوری. معمولا با مامان- بابا و خواهرم به کوچه میرفتیم، یکی آجیل میآورد، یک…
گیسودرسَکّو!·۸ ماه پیشچهارشنبه سوری بود-۱سه شنبه غروب بود. فردا آخرین چهارشنبه سال است.سالهاست که دیگر آخرهای سال حال و هوای عید ندارد. شاید از آن سال که مادربزرگ رفت. به او ننه می…
گیسو·۱ سال پیشترسدختر از خواب بیدار شد. خیال کرد که از خواب بیدار شده. چشمهایش باز بود اما نمیدید. نور خورشید در آسمان، اطرافش را روشن کرده بود، اما چشمها…