گیسو·۴ ماه پیشنارنجیتنگ غروب و دلم گرفته. پنجره اتاق رو به خیابونه و نشستم به آسمون نگاه میکنم. آسمون مثل لیوانی که سه مایع با رنگهای مختلف توش ریختن و هر کد…
گیسو·۱ سال پیشهیزمشکندر اعماق جنگل جایی میان درختان بلند کلبهای چوبی قرار گرفتهاست. از چشم پرندههایی که بر فراز جنگل پرواز میکنند این کلبه شبیه قلبی در وجود…
گیسو·۱ سال پیشگندمازش پرسید روز رو بیشتر دوست داری یا شب. گفت روز رو چون خورشید تو آسمونه و نورش دنیا رو روشن میکنه و شب رو چون نور وجودت تاریکیها رو از ب…
گیسو·۱ سال پیشیاسپیراهنش رو پوشید. پیراهنی سفید با گلهای ریز سرخ و آستینهای کوتاه که تا سر شانههایش بود. روی زانوهایش نشسته بود و دامن پیراهن روی زمین پ…
گیسو·۱ سال پیش#پرداخت_مستقیم_پیماناسمم پیمانه. همه چیز از جر و بحث و اختلاف سلیقه من با پدرم شروع شد. قدیما که نسل عوض میشد بهش میگفتن شکاف نسلها و ضخامت این شکاف تا س…
گیسو·۱ سال پیشفرهاد کوهشکنغروب روزی پاییزیست. ساعتی از رفتن خورشید از آسمان گذشته و نور نارنجی خورشید آسمان را پوشانده است. رفته رفته باد لحافی سفید و پنبهگون را ب…
گیسو·۱ سال پیشفال خیامبوی عطر شببو در خانه پیچید و او را به دیشب برد. تمام شب را در کوچه باغهای شهر به قدم زدن گذراند. از دیروز عصر که خبر را شنیده بود، دیگر ق…
گیسو·۱ سال پیشتنها زیر نور ماهساحل حسادت کرد و اشک ریزان از دریا و ساحل دور شد. ابرها که رفتند ماه فرصت خودنمایی در آسمان را پیدا کرد.ماه در آسمان چون خال روی گونهی زنی…
گیسو·۱ سال پیشاحساساتساعت ۸:۲۵ صبحه. تو کوچه دارم میرم که سوار تاکسی بشم و به ایستگاه مترو برم. یه پراید وسطهای کوچه تازه پارک کرده و راننده مرد با به سن گذاش…
گیسو·۱ سال پیشسیگارباران میبارید. چک، چک، چک. میبارید مینوشت، آفتاب بود مینوشت، شاد بود مینوشت، مایوس بود مینوشت. صدای باران برایش حکم اذان روز تولد را…