امروز در آمریکا روز مهمی است. مسابقه سوپر بول با ناچوز، تبلیغات و نوشیدنی. حتی کسانی که طرفدار ورزش فوتبال نیستند نیز این بازی را تماشا میکنند. یکی از پربینندهترین رویدادهای سال در تلویزیون.
برای نوع خاصی از بازاریابی کلان، تبلیغ در مسابقه سوپربول به مدت ۴۰ سال تبدیل به استانداردی طلایی شده بود. از زمانی که «لی کلاو» (Lee Clow) و «جی کیات» (Jay Chiat) تبلیغ کامپیوتر مک را انجام دادند. بهدلیل درخواست تبلیغکننده، هزینه نمایش تبلیغ به ازای هر بیننده برای جامعه مخاطبی بزرگ، بیشتر از چیزی است که برای جامعه مخاطب خود در نظر گرفتهاید.
در واقع، تبلیغکنندگان برای رساندن تبلیغ خود به گوش کسانی که اهمیت نمیدهند و محصول آنها را خریداری نمیکنند، هزینه بیشتری متقبل میشوند.
تنها به این خاطر که رویداد بزرگی است. بزرگ. راحت.
برندهای کمی هستند که چنین تبلیغاتی برایشان سودمند باشد. شرکتهایی که نوشیدنی و چیپس تولید میکنند. اما نه برای سایر افراد و شرکتها. جمعیت زیاد یعنی میانگین و چنین افرادی آمادگی لازم برای هممسیر شدن با شما، اشتراکگذاری و یا تغییر را ندارند. چرا که تغییر همیشه در کنارهها اتفاق میافتد و نه در مرکز.
همین استدلال، بسیاری از شرکتها را به سمت تبلیغ در بزرگترین پادکستها، ارائه در بزرگترین نمایشگاههای بازرگانی و استخدام متخصصان گرانقیمت میکشاند. نه به خاطر اینکه کارآمد است؛ بلکه به این خاطر که جمعیت بزرگی وجود دارد.
تله استدلال بازی بزرگ نشاندهنده ناتوانی ما در متمرکز شدن است. با اعمال دیگران حواسمان پرت میشود و بهجای آنکه خود تصمیم بگیریم، از جریان عام پیروی میکنیم.
بینظمی و هیاهو تابعی تعمیم یافته است. پیامها اما جامعه مشخصی دارند.
لینک مرجع: https://seths.blog/2024/02/the-pitfall-of-big-game-thinking/