فیلم نیمروز سنگ بنای سینمای آمریکا، یک نگاه هشیار و به یاد ماندنی به موضوع قهرمانی و جامعه است.
در این فیلم کلانتر با مرگی قریب الوقوع در دستان قاتلی آزاد شده از زندان روبهرو شده است. او نزدیک به یک ساعت زمان دارد تا گروهی از افراد خود را جمع کند. زیرا با یکدیگر قادر خواهند بود حمله قانون شکن انتقام جو را به هنگام رسیدن قطار ظهر دفع کنند.
همزمان با تیک تاک ساعت، کلانتر یکی پس از دیگری بخشهای مختلف انجمن را ملاقات کرده و از آنها تقاضای کمک میکند. و هر کدام دلیلی برای رد کردن درخواست او پیدا میکنند. آنها امنیت کوتاه مدت را به آزادی، تعلقِ انجمن و قهرمانی دراز مدت ترجیح میدهند.
هاوارد هاکس کارگردان فیلم ریو براوو اشاره داشت که دلیل شکست خوردن کلانتر در جمع کردن انجمن، درخواست کردن از آنها بود. او در جستجوی ایجاد وابستگی، تمامی ترسها و داستانی با موضوع حمایت متقابل را در کنار انتظارِ وفاداری در قبال حقی که بر گردنشان داشت، را با آنها به اشتراک گذاشت.
از طرفی دیگر جان وین در فیلم ریو براوو اصلا اینطور رفتار نمیکند. او مدام درخواستهای کمک را رد کرده و برای انتخاب افرادی که قرار است در تیمش باشند وسواس زیادی به خرج میدهد. بدون اشتراکگذاری هر گونه ترس و دلهره. او فروشنده موقعیت و سلطه است. «آیا آنقدری خوب هستی که در تیمش باشی؟».
مردم با وابستگی یا با موقعیت انگیزه میگیرند. و در نمونه اولیه غرب وحشی این موقعیت بود که اغلب پیروز میشد. امکان دارد همین موضوع برای جامعهای که شما بخشی از آن هستید هم درست باشد.