زندگی یک تراژدی است. همیشه ما را شگفتزده کرده و در نهایت نیز همه از دنیا میرویم.
اما تراژدیها الزاما به فاجعه منتهی نمیشوند. یک فاجعه، فوریتی مشترک است که تعاملات و روایات ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
اخیرا نیز به یک مدل کسبوکار و بخشی پایان ناپذیر از روزهایمان تبدیل شده است. اگر در جهانی مبتنی بر توجه زندگی میکردیم، فاجعه سازی راهی مسلم برای جلب توجه بود. دکمه قرمز رنگی که از پیشرفت جلوگیری میکند.
اگر مفید بود مشکلی نبود. اگر مفید بود میتوانستیم از منابعمان در جهت ایجاد تمایز استفاده کنیم. اما برای مفید بودن طراحی نشده است؛ طراحی شده است تا تمرکز ما را بهم زده و احساسات ما را فعال کند.
سرچشمه این فاجعه میتواند رویدادهای جهان یا درگیریهای سیاسی و یا حتی یک مشتری ناخشنود در سرویس یِلپ باشد.
برای مدت زیادی بود که افراد دارای قدرت و امتیاز به راحتی موارد مهم را نادیده گرفته و فاجعه سازی یک پاسخ مناسب محسوب میشد. تا اینکه شروع به تضیف فعالیتی کرد که به انجام آن نیاز داشتیم. به سرعت تبدیل به نسخهای از مقاومت پرسفیلد شد. راهی برای اجتناب از پذیرش پروژههای مهمی که امکان دارد کارساز نباشند. چرا که تمرکز بر روی یک موضوع ایمنتر است از کار کردن روی موضوعی دیگر.
و این طاقت فرساست. خستگی ناشی از فاجعه، شروع شده علاقه خود را از یاد برده و تا فرا رسیدن فوریت بعدی ارتباط خود را از دست خواهیم داد.
فاجعه سازی باعث میشود از ادامه فعالیت سیستمیک دراز مدتی که به آن پایبند شده بودیم منحرف شویم. نشانهای از اینکه به وقایع فعلی اهمیت داده در عین حال که ما را از تمرکز بر روی رخدادهای آینده دور نگه میدارد.
بهترین راه برای اهیمت قائل شدن، پافشاری بر حالت دادن به فرهنگ و سیستمهای خود در جهت بهبود تدریجی است.