تغییرِ الگو موضوعی جذاب است که به ندرت درست اجرا میشود.
یک الگو، در واقع مدل ذهنی ما از جهان است. ما توسط افرادی با مدلهای مشابه احاطه شدهایم و مادامی که این مدل کارساز باشد، بدون آنکه چندان فکری در موردش کنیم، به زندگی خود ادامه میدهیم. اگر در یک ایستگاه فضایی زندگی کنید، نبود جاذبه تبدیل به موضوعی میشود که تا مدتها نمیتوانید فراموشش کنید.
تکنولوژی و فرهنگ با یکدیگر، در تلاش برای تغییر قوانین هستند. وقتی چنین اتفاقی رخ دهد، فرصتهای بزرگ برای آنهایی ایجاد میشود که بتوانند سیستمی متفاوت و مدل ذهنی جدیدی را متصور شوند.
اصول شبکههای تلویزیونی بر پایه الگو بازارهای انبوه و نبرد برای چند درصد پایانی حق اشتراک بنا شد.
تلویزیون کابلی، بهخاطر سودآوری از جذاب بودن موضوعاتی خاص برای مخاطب، توانست (اندکی) در فرایند تغییر ایجاد کند و ناگهان، کوچکترین جامعه مخاطب، به روشی کارآمد برای بنای یک رسانه تبدیل شد. شبکههای اِمتیوی و ایاِسپیاِن نمیتوانستند در یک مجموعه سه شبکهای فعالیت کنند؛ اما در میان چهل شبکه به خوبی به فعالیت خود ادامه دادند.
گرچه چرخش حقیقی از یوتیوب آغاز میشود. دیگر مسئله، تلاش برای اضافه کردن چند شبکه دیگر نیست. بلکه موضوع پذیرش ایده وجود بینهایت کانال است. اینکه دیگر کمبود طیفهای گوناگون نه طبیعی است و نه مفید. هیچ فردی از جهان شبکه و تلویزیونهای کابلی، متوجه این موضوع نبود. تمرکز آنها بر تغییر بود؛ نه چرخش.
بسیاری از دوستان و همکاران من در صنعت انتشارات، هنوز هم در حال دست و پنجه نرم کردن با نسخههای چاپی هستند. آنها منابع، شهرت و سوخت کافی برای تغییر به یک سیستم جدید را دارند؛ اما هنوز هم تمرکزشان بر تغییر و اصلاح است.
با چرخش الگو در پزشکی، جان میلیونها نفر از مرگ حفظ شد. به عنوان مثال میتوان به نظریه میکروبی و شستشوی دستها اشاره کرد. یا اخیرا بِتا بلاکرها برای بیماریهای قلبی یا کشف نقش باکتریهای بر زخمها. در این ویدئو، دوستم Jonathan Sackner Bernstein، در مورد پیشرفت بزرگ تازهاش درباره بازنگری نحوه کارکرد بیماری پارکینسون صحبت میکند:
تمامی الگوها هم چرخش نمیکنند. اغلب بشریت با سیستم ریشهدار فرهنگی درگیر است که تغییر دادنش دشوار است. وقتی فرصت مهیا میشود، بهجای تلاش برای ایجاد تغییری کوچک، بیشتر بر گذشته و راههای تغییر آن متمرکز میشویم.