تعریفتان از عشق چیست؟ تا میگوییم عشق، به یاد همان کلیشهها میافتیم: بوسه و آغوش و رقص و زلف! بعضیهامان برای ازدواج، چه خیالبافیها که نمیکنیم!
راستش اینها خوبند امّا دروغند. دروغ که نه، امّا راست هم نیستند. بخشی از قضیهاند. یعنی بخشی از قضیهی عشق مربوط میشود به روابط عاشقانه و محبّتآمیز. اما همهاش این نیست، وگرنه هیچ زن و شوهری در دنیا از هم جدا نمیشدند؛ هیچ طلاقی رخ نمیداد و تاروپودِ هیچ خانوادهای از هم نمیگسست. مگر آنها همگی بیمهروعاطفه بودهاند؟
من عاشق نشدهام. طبعاً ازدواج هم نکردهام. امّا بهکمک دیدهها و شنیدههایم میتوانم حدسهایی دربارهی عشق بزنم. بگذارید عشق را پیوند بزنیم به دوستی، به ازخودگذشتگی، به تحمّل. عشق را از آن جنبهی حیوانی محض، به این سو بیاوریم. نه اینکه کاملاً جدا کنیم، نه. صرفاً توازنی ایجاد کنیم بین جنبهی مادّی با معنوی عشق.
عشق وقتی معنا مییابد که ما را به کمال برساند. اگر روزی به عیوب معشوق آگاه شویم امّا همچنان با او بسازیم، آنوقت میتوانیم نام خود را عاشق بگذاریم. اگر توانستیم همراه با معشوق سختیهای زندگی را شکست دهیم؛ اگر بداخلاقیها و لجبازیهای معشوق را تحمّل کردیم تا بنیان خانواده سالم بماند یا فرزندانمان آسیب روحی نبینند؛ اگر بوی گند معشوق و سرووضعِ حالبههمزنش ما را دلآزرده کرد امّا همچنان او را دوست داشتیم؛ آن وقت عاشقیم.
عشق و سرباز
پارسال در ماه رمضان از شبکه سه، سریال «سرباز» پخش شد. سرباز، دادِ خیلیها را درآورد و منتقدان، اشکالات فنّیِ فراوانی از آن گرفتند. امّا من از تماشایش لذّت بردم. چرا؟ برای نگاه واقعبینانهاش به عشق. یحیی و یلدا، شخصیتهای اصلی سریال، دل بههم باخته بودند؛ امّا خیال میکنید همهچیز همینجا تمام شد؟ نه! همینکه تصمیمشان برای زندگی مشترک جدّی شد، تلخیِ حقیقت را چشیدند. با کوهی از مشکلات روبرو شدند، هزار فرازوفرود را پشت سر گذاشتند و بارها تا مرز طلاق رفتند.
خلاصه، حقیقت عشق، مگر غیر از صبوری و تحمّل است؟
منبع عکس: اینجا.