تاریخ ایرانی: «جناب امیرنظام، ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق میافتد میدانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.» نامهای کوتاه از سوی ناصرالدین شاه به امیرکبیر، بینهایت صمیمانه و موجز که شاه جوان ایران ۲۲ اردیبهشت ۱۲۲۸ شمسی (۱۲ مه ۱۸۴۸) پس از جلوس به تخت پادشاهی به عنوان «حکم» صدراعظمی برای امیرکبیر صادر کرد.
سال ۹۵ سید علی آلداوود، پژوهشگر کهنهکار تاریخ کتابی را منتشر کرد که شامل صدها نامهای است که در طی ۳ سال صدارت امیرکبیر توسط او برای مقامات داخلی و خارجی نوشته شده یا بالعکس از سوی این افراد برای او ارسال شده است. در حقیقت وقتی به متن ماجرا میرویم و نامههای «امیرنظام» به شاه را تک تک وارسی میکنیم درمییابیم از دل آنها به دشواری میتوان آنچنان که نویسنده در مقدمه خاطرنشان کرده پی به «حوادث مهم داخله» ببریم یا با تحقیقات تطبیقی از «اوضاع مالی و اقتصادی کشور»، «مسائل اندرون» و «مسائل خانوادگی (امیرکبیر)» سر در بیاوریم اما علیرغم این نشانههای یاسآور، نامهنگاریهای امیرکبیر به ناصرالدین شاه یک ویژگی بسیار حیاتی و از منظر تاریخنگاری بیاندازه ستایشبرانگیز دارد و آن اینکه با خواندن بیش از ۳۰۰ نامه امیر به شاه میتوان با پرترهای – البته تیره و تار – اما در عین حال چشمگیر از شخصیت امیر مواجه شد و اینکه اساسا سیاستورزی صدراعظم در قبال قدرت مطلقه شاه به چه ترتیب بوده است، نامهها هم به لحاظ فرم و هم لحن و محتوا به طور گیجکنندهای قابل تامل هستند. بر این مبنا برای نور افکندن به جنبههای پنهانتری از شخصیت سیاسی این صدراعظم محبوب تاریخ ایران، در ۱۶۹مین سالگرد آغاز صدارت او کوشش خواهیم کرد با تحلیل متن و فرم نامههای ردوبدل شده میان امیرکبیر و دیگران – به ویژه شخص اول مملکت – با سویههای کمتر گفته شدهای از خصوصیات شخصیتی «امیرنظام» و دینامیک عاطفی و سیاسی وی با شاه «نوجوان» و بعدا «جوان» ایران در میانه قرن نوزدهم میلادی آشنا شویم.
«این غلام، به خدا به خدا و به نمک با محک شاهنشاه – روحنا فدا – در هر عالم باشم، جمیع دلخوشی این غلام بعد از فضل [خدا] بسته به مرحمت قبله عالم – روحنا فدا – هست و زیست و زندگانی خود را از تصدق قبله عالم – روحنا فدا – میداند.» [نامه ۹۹ – جلد ۱، صفحه ۹۲]
بررسی نامهها نشان میدهد یکی از هویداترین ویژگیهای نامهنگاری امیر به شاه «تملق» بیش از حد از سوی امیرنظام به خدمت شاه است. خواننده و پژوهشگر با خواندن نامهها به سهولت میتواند دریابد کلمات به کار گرفته شده از سوی امیر برای ابراز علاقه به شاه بیش از آنکه در مرز ادب و نزاکت گام بردارند در برکهای از چاپلوسی بیحد برای شاه و بالا بردن درجه وی در حدود آسمانی و تاکید مداوم بر «نوکری» و «غلامی» صدراعظم غوطهور است. در جایی ناصرالدین شاه ظاهرا جویای احوال ناخوش صدراعظم خویش شده و برای او نامهای ارسال کرده است، پاسخ امیر به این نامه جالب توجه است: «هو قربان خاک پای همایون مبارکت شوم، دستخط همایون زیارت شد. استفسار از حال این غلام بیمقدار فرموده بودند، خداوند عالم جان ناقابل این غلام را فدای خاک پای مبارک نماید. به خدا، به خدا اگر به فرض محال هزار جان داشته باشم، همه را در راه نوکری و رضا و خدمت شما باشد، رضا و خاطر تسلیم میکنم از تصدق سر شما.» امیرکبیر تمام اینها را میگوید تا در نهایت به پاسخ پرسش شاه از خود برسد: «بعد از فضل خدا، بعد از دوا، حالم خوب است.» [۱۰۶-۱-۹۴]
تحلیل این حد از تملق البته به لحاظ سیاسی دشوار نیست. امیر آگاه به قدرت فائقه سلطان، تصورش بر این بوده که در جاهایی که قرار است برای شاه استدلال کند و یا وی را به مشاجرهای پنهان دعوت کند، هیچ چیز به اندازه برگزیدن زبان «نوکری» و تاکید مداوم بر اینکه نهایتا رای شاه تعیینکننده خواهد بود و آنچه امیر میگوید چیزی بیش از پیشنهادات دلسوزانه «یک غلام ارادتمند» نیست، در دور کردن شاه از هراس اینکه صدراعظم قصد دسیسهچینی و یا بدل کردن وی به مقامی تشریفاتی دارد، کارآمد نخواهد بود.
اما آیا به راستی تمام این نوع سیاستورزی متملقانه به نتیجه مطبوع امیر میانجامید و در اختیار گرفتن قدرت شاه به شیوه زبانبازی و تاثیرگذاری بر تصمیمات وی، با اغراق در ارادت نسبت به جایگاه ناصرالدین شاه همواره ممکن بود؟ مورد نامهنگاری در خصوص «والده عباس میرزا» و پسرش در قم به این پرسش پاسخ منفی میدهد.
ظاهرا ناصرالدین شاه در نامهای که متن آن در کتاب موجود نیست به امیر امر میکند مادر عباس میرزا در شهر قم سکنی داده شود. امیر دست به قلم میبرد و برای شاه مینویسد: «در باب والده عباس میرزا و پسرش که مقرر فرموده بودند یک چندی در قم باشند، حالت این غلام دو صفت دارد: یکی اطاعت محض نوکری هر طور میفرمایند مختارند، این غلام حاضر است که صبح به آنها خبر دهد که حکم پادشاهی است در اینجا مقیم باشند.» بلافاصله امیرکبیر میکوشد تا به شاه بفهماند که نظر وی موافق با حکم شاه نیست: «ثانیا اگر به عقل ناقص خود در دولتخواهی چیزی را بفهمم لابدا برای مضرت بعد آن عرض مینمایم. آن هم معصوم نیستم، گاه هست درست فهمیده باشم. حالا امر با سرکار همایون است. هر شق را قبول میفرمایند اطاعت دارد و مقرر فرمایند.» [۱۳۲-۱-۱۰۱]
امیر برای کوباندن میخ پس از تشریح مسئله دست به چاپلوسی خوشمزهای میزند: «خدا و پیغمبر شاهد است که من جمیع دنیا و مافیها آن را به رضای شما و نوکری خدمت شما صرف کرده و میکنم و از التفات قبلی و ظاهری و مرحمت شما دائم شکرگزار بوده و هستم. اگر گاهی از راه الجا و اضطرار عرض کردهام، آن را حظ غیرت و ارادتی که به شما دارم بوده و هست.» (همان)
از اینجا به بعد در نامه امیر به شاه نوعی از عشوهگری سیاسی که با جسارتورزی آگاهانه برای دلبری کردن همراه است جلوهگر میشود: «تا زنده هستم و مداخله در نوکری شما دارم، نمیتوانم بد شما را ببینم یا به زبان مردم بشنوم و فرض شخصی خود عرض آن را میدانم. شما در این صورت حق ندارید که ذره در دنیا از چنین نوکری رنجش حاصل فرمایید یا امورات واقعه دنیا را از این غلام در پرده نگاه دارید.» (همان)
اگر پس از خواندن چنین نامهای بلافاصله ۲۰۰ صفحه در کتاب جلوتر رویم و با نامهای از ناصرالدین شاه مواجه شویم که پاسخی کوتاه، کوبنده و در لفافه تحقیرآمیز به آسمان ریسمان بافتنهای امیر بوده است، در جای خود خشک میشویم: «جناب امیرنظام، در باب ماندن مادر عباس میرزا و پسرش در قم، ما خود صلاح دانسته و حکم کردهایم. شما در این کار مداخله نکردید. فی شهر ذیقعدهالحرام ۱۲۶۷.»
رگههای عریان تملق در چندین و چند نامه دیگر امیر به شاه به چشم میخورد، برخی مواقع کار بدانجا رسیده است که امیر ظاهرا به هنگام نگارش نامه آگاه شده است که این حد از اغراق در خصوص احساساتش نسبت به شاه ممکن است در ذوق شاه بزند. «خدا این نصف جان ناقابل این غلام را فدای خاک پای همایون نماید. امیدوار از فضل خدا و باطن ائمه اطهار هستم که دو ماه اینطور دماغ در کار بسوزانید، جمیع خیالات فاسد از دماغ مردم بیرون برود و کارها چنان نظم گیرد که همه عالم حسرت بخورند و وجود امثال این غلام باشد یا نباشد، به فضل خدا همان ذات مبارک دوای هر دردی باشد و چنان محیط بر کار شوند که بیمشاوره احدی خدمات کلیه به یک اشاره خاطر همایون انجام گیرد. زیرا که جمیع عالم در خوب و بد از تشر و کارسازی اول است که ببیند، بعد خود به خود از واهمه سلطنت راه میرود. اینها تملق و جسارت نبود، حقیقتگویی بود که جسارت به عرض میشود.»
به راستی چه میزان از این ابراز علاقهها به شاه از سر عشق راستین امیرکبیر به شاهنشاه بوده است؟ پاسخ دقیق به آن دشوار است اما کنار گذاشتن برخی پازلها کنار هم نشان میدهد بخش قابل توجهی از آن برآمده از سیاست کنترل شاه با استفاده از زیادهگویی در ابراز ارادت بوده است.
در همین حیطه نامهنگاری به سهولت میتوان دریافت امیر حقیقتا چندان حوصله شاه جوان را نداشته و حاضر نبوده وقت زیادی را برای نگارش نامه به او تلف کند و هیچ کوشش جدی در اینکه حقیقتا به شاه فهمانده شود که امیر به راستی و در عمل حال و هوای «نوکری» دارد به چشم نمیآید. نامههای امیر به شاه عموما کوتاه هستند و به طور میانگین هر نامه ۱۰۰ کلمه. بلندترین نامههای امیرکبیر به ناصرالدین شاه از کوتاهترین نامههای وی فرضا به حاج میرزا آقاسی، وزیر مختاران فرانسه و انگلیس و روس یا مثلا یارمحمدخان، وزیر هرات، به مراتب کوتاهتر است.
وقتی در نگاشتههای امیر به شاه دقیق میشویم درمییابیم وی اساسا دل و دماغی نداشته است تا علیرغم درخواست شاه توضیحات مکتوب دقیق و مبسوطی پیرامون تحولات و ملاقاتها ارائه دهد و با بهانههای گوناگون به شاه مینویسد که شرح ماجراها را «حضوری» برای «همایونی» تعریف خواهد کرد: «مقرر فرموده بودند که به نواب [مهدعلیا] چطور گذشت؟ این بنده مجاور خارجی است. شب تا سحر خدمت ایشان بودم، تفصیل را بدیهی است زمان حضور خاک پای همایون عرض میکند.» [۷۹-۱-۸۵]
در جایی شاه از او میخواهد تا در خصوص مذاکرات با وزیرمختار (روس یا انگلیس) برایش بنویسد امیر باز رندانه اکراه میورزد: «استفساری از جواب و سؤال این غلام با جناب وزیرمختار فرموده بودند. به قدر یک کتاب گفتوگو شد. بدیهی است به قدر ناقابل خود در جواب کوتاهی نکرده و تا عمر دارد نخواهد کرد؛ اما تا مفصلا خاک پای همایون عرض نکند ابدا مطلب معلوم نمیشود و از نوشتن تمام نمیشود.» [۸۰-۱-۸۶]
جایی دیگر شاه از او خواسته تا درباره ملاقات امیر با شخصی که برای ما نامعلوم است بنویسد. پاسخ صدراعظم به شاه باز بیحوصله است: «بلی، شخصی معهود آمد، همان ماجرای خیالی بود. از نوشتن چیزی معلوم رای همایون نمیشود. تفضیل را بنَ البدو الی الختم فردا به شرط حیات خاک پای همایون عرض خواهد کرد.» [۱۴۹-۱-۱۰۶]
یک جای دیگر شاه بیچاره پیرامون مبلغی پول از امیر خود میخواهد تا به صورت مکتوب توضیح دهد، اما صدراعظم وی را برای دریافت پاسخ به ملاقات حضوری در ۴۸ ساعت آینده حواله میدهد. «انشاءالله تعالی پسفردا که پنجشنبه است شرفیاب میشود و در باب هزار و دویست تومان که فرسایش شده حضورا به عرض همایون میرساند و بدانچه امر القدس اعلی شرف نفاذ یابد اطاعت در رفتار میشود.» [۱۵۱-۱-۱۰۷]
به غیر از این امتناعهای پیوسته در نگارش برای شاه پیرامون ملاقاتهای امیر با دیگران و بیحاصل ماندن درخواستهای ناصرالدین شاه برای خواندن جزئیات ماجراها و وقایع در نامههای امیر، در نامههای بسیاری میخوانیم که امیرکبیر حتی در خصوص قراردادهای حضوری و «شرفیابی» هم اما و اگر و بهانه میآورد: «این غلام را احضار فرموده بودند، به دو جهت شرفیاب نمیشود: اول، شما بیرون نهار میل میفرمایید، تا فدوی شرفیاب شود وقت میگذرد، ثانیا، سرم به شدت درد میکند، اگر میل خاطر همایون باشد دو ساعت به غروب مانده در لالهزار شرفیاب میشود.» [۲۶۱-۱-۱۴۳]
موضوع دیگری که در خیل نامههای صمیمانه – دستکم ظاهر صمیمانه - امیر به شاه علنی میشود، ناخوشاحوالی پایانناپذیر صدراعظم مملکت است که مدام در ابتدا یا انتهای نامههای امیرنظام به ناصرالدین شاه علنی میشود. دستکم در حدود ۳۰ نامه - یعنی یکدهم کل نامههایی که نویسنده کتاب جمعآوری کرده است - امیرکبیر از بیماریهای متعدد خود برای شاه جوان نوشته است. «احوال این غلام از دیشب برهم خورده، امروز از لابدی به در خانه آمده به شدت با دردسر مراجعت کرده حالا بستری و بیهوش افتادهام.» [۱۹-۶۷]
از نامههای صدراعظم برای شاه میتوان دریافت که امیر بینوا به کلکسیونی دردناک از بیماریهای جسمی و مقادیری افسردگی مبتلا بوده است:
«حال این غلام را استفسار فرموده بودید، دو سه روز است سردرد و سینهدرد زیادی عارض شده، دیروز و امروز هر دو را مشغول معالجه هستم.» [۲۰-۶۷]
«دست این غلام درد میکند.» [۳۶-۷۳]
«قدری سرماخوردگی دارم. از آن جهت ممکن نشد که در خانه آمده مشغول نوکری شوم.» [۴۰-۷۴]
در جایی امیرکبیر ادعا میکند اساسا وی «مانوس» با بیماری است: «مقدر حال این غلام با کسالت انسی دارد.» [۶۱-۸۰] در همین نامه امیر اشارهای دارد که در صورت صداقت وی میتواند دال بر افسردگی روانی باشد: «قدری کسالت مزاجی و خیالی هست.» [همان]
در نامه شماره ۱۵۵ از نشانهها میتوان دریافت که امیر احتمالا به ناراحتی گوارشی مزمنی مبتلا بوده است که به احتمال زیاد فشارهای عصبی ناشی از کار و همچنین اضطرابهای ناشی از تشتت قدرت و کشمکشهای سیاسی دربار در پیشرفت آن موثر بوده است: «دو سه روز است که حال این غلام خوب نیست. امروز وقت ناهار یک سردرد و برهمخوردگی به هم رساندم که هر چه کردم نتوانستم بمانم، لابدا پیش آمدم در راه بدحال شده، یک دو دفعه برای استفراغ پایین آمده با هزار مرارت خودم (را) به منزل رساندم.»
امیر در برخی از نامهها همچنین به «کمردرد شدید» و مشکل «بینایی» خود اشاره دارد. اما علیالظاهر آنچه بیش از هر چیز طاقت صدراعظم قدرقدرت ایران در میانه قرن نوزدهم را تاق کرده همان درد معده یا روده است. یک جا میگوید درد چنان بالا گرفته است که حتی واهمه دارد دارو بخورد: «فدوی هم میخواستم صبح دوا بخورم، اما از بس که درد دل دارم میترسم، فردا را نخواهم خورد.»[۲۰۱-۱۲۳]
و یک جای دیگر مینویسد: «احوال این غلام را استفسار فرموده بودند، به نمک با محک قبله عالم- روحنا فدا- در عمرم چنین درد وقیح ندیده بودم. قریب یک صد و سی مثقال خون گرفتم تازه همانطور هستم.»
به نظر میآید بیماریهای صدراعظم کاملا جدی بوده و امان امیر را بریده بودند و این تصور که مرد شماره دو قدرت صرفا برای جلب توجه و ترحم مافوق خود به قول امروزیها «سیاهبازی» میکرده فرض کاملا باطلی است؛ چراکه به هر روی شاه و وزیر هفتهای دستکم یکی دو جلسه ملاقات داشتهاند و شاه به طور سرزده به عیادت او میرفته است و طبیعتا رنگ رخسار امیر خبر از درد مشقت و بیماری وی میداده است، با این همه به نظر میرسد امیر با پررنگ کردن بیماری خود در نامهها سه هدف را دنبال میکرده است: نخست اینکه از نگارش نامههای بلند برای ناصرالدین شاه سرباز میزند، دوم اینکه چندین نوبت به همین بهانه از «شرفیابی» خدمت شاه که وقت صدراعظم را به شدت تلف میکرد شانه خالی میکرد و از همه مهمتر با تاکید بر اینکه زنجیره بیماریهای هولناک مانع خدمات امیر نخواهد شد حد والای مسئولیتپذیری و یگانگی خود در عالم سیاست را به رخ شاه میکشید: «از دیشب دلدردی حاصل شده، اکنون هم باقی است و از راه ضرورت در تنگی وقت با همین حالت صاحبمنصب فوج عبداللهخان صارمالدوله را احضار میکنم.»[۶۵-۸۱]
یا در جای دیگر که با لحنی متاثرکننده برای شاه که احوالات او را جویا شده مینویسید: «فدوی دو روز است که روزه میگیرد. نه خوب است و نه بد، راهی میرود. نه مثل اول میتواند پی کار برود و نه میتواند بیکار بنشیند.»
علیرغم تمام تلاشهای امیرکبیر برای نگاه داشتن ناصرالدین شاه با خود از طریق سختکوشی بسیار در سامان دادن به اوضاع مملکت، تملق بسیار نزد شاه و تاکید بیپروا بر میزان وصفناپذیر ارادت خود اما نهایت کار وی با شاه بالا میگیرد. یکی از نامههای بسیار حیاتی منتشر شده بیتردید نامهای است که در آن امیر آشکارا مرد شماره یک قدرت را با لحنی تند و تیز به چالش میکشد.
ماجرا ظاهرا پاسخ به نامهای است که طی آن ناصرالدین شاه برای امیرکبیر مینویسد آمادگی حضور در «سان سواره نانکلی را ندارد.» پاسخ امیر به این بیمیلی بسیار شدید است: «اگر آجودانباشی عرض کرده یا خود اختیار فرمودهاند امر با قبله عالم است؛ لکن به این طفرهها و امروز و فردا کردن و از کار گریختن در ایران به این هرزگی حکما نمیتوان سلطنت کرد.» [۱۰۸ -۹۵]
پس از آن امیر که ظاهرا از بیکفایتی شدید شاه در «حکومتداری» به شدت کلافه به نظر میآید و به مرز «فروپاشی عصبی» رسیده است با لحنی که حاوی تحقیر و تخفیف بسیار است ادامه میدهد: «گیرم من ناخوش یا مردم فدای خاک پای همایون. شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید «بسمالله» چرا طفره میزنید؟ موافق قاعده کلی عالم، پادشاهان سابق چنان نبوده که همگی در سن سی ساله و چهل ساله به تخت نشسته باشند. در ده سالگی نشسته و سی و چهل سال در کمال پاکیزگی پادشاهی کردند.» امیر بیرحمانه در نامه به شاه طعنه و تازیانه میزند و آخر سر مینویسد: «اگرچه جسارت است اما ناچار عرض کردم.»
شوربختی بسیار در این است که «میرزا تقیخان امیرکبیر» در هیچ یک از نامههای خود به ناصرالدین شاه به خلاف نامههایش به وزیرمختاران کشورهای غربی و روس و افرادی چون ژان داوود و دیگران تاریخی ذکر نکرده است تا بتوان بر اساس نامهها دریافتی هرچند مختصر از زمانبندی دقیق شکراب شدن اوضاع میان ناصرالدین شاه و امیرکبیر داشته باشیم. با این حال در دستکم ۷ نامه فضای تنشآلود پررنگی میان این دو حاکم است.
بیحوصلگیهای امیر در نامهنگاری به شاه و بیتفاوتی وی در بازی دادن واقعی شاه در امورات کشوری نهایتا کار دست او میدهد و شاه در نامهای که البته موجود نیست ظاهرا صدراعظم خود را به دلیل «بیخبر گذاشتن» وی از اوضاع به باد سرزنش میگیرد. صدراعظم معتقد است که وی شاه را در جریان «روزنامچهها»، «کتابچهها»، «سند خرجها» و «اوضاع قشون» گذاشته و افزوده است: «یک فرمان و برات نیست که بیصحه همایون بگذرد.» بعد مینویسد: «کارهای ولایتی و دولتی همین است که عرض شد، کدام بیخبر پادشاهی میگذرد؟» و بعد هندوانه زیر بغل شاه میگذارد که آنچه وی به سمع و نظر شاه نمیرساند آنهایی است که ممکن است شانیت شاه را زیر سؤال ببرد: «نهایت یک پاره داد و فریادهای حساب است که ظاهر گشتن آنها در حضور همایون خلاف شوکت سلطنت است.»
پس از این توضیحات امیر که احساس میکند ماجرا چیز مهمی نیست حتی توپ را در زمین شاه میاندازد و صراحتا میگوید وی آماده کنارهگیری از قدرت است: «شما را به سر مبارک خودتان قسم میدهم که بیپرده فرمایش فرمایند. بدیهی است که این غلام طالب این خدمات نبوده و نیست و برای خود سوای زحمت و تمام شدن عمر حاصل نمیداند تا هر طور دلخواه شماست به خدا با کمال رضا طالب آن است.» [۲۴۰-۱۳۶]
کار از این البته بالاتر میگیرد و امیر درمییابد دسیسهچینیهای سیاسی علیه وی عمیقا افزایش یافته است: «به خدا من نمیدانم کی بد کرده (ام) تا به مقام سؤال یا اذیت برآیم و راضی نیستم بشناسم که کی بد مرا گفته!» [۲۸۱-۱۵۰]
احساسات شاه چنان علیه امیر به غلیان درآمده است که به نظر شاه چند باری حتی پیکهای نامه به امیر را جواب کرده است: «چاپار برگرداندن یا برنگشتن نقلی نیست. این حرفها را برای آن عرض مینمایند که شما را به سر غیرت بیاورند تا کار خراب نشود.» [همان]
احوالات ناصرالدین شاه به دلیل عملکرد امیر چنان تیره و تار میشود که حتی به امیر اجازه ملاقات برای عرض توضیحات نمیدهد: «از شرفیابی این غلام گریزان نشوید؛ زیرا که اول رضای شما را خواسته و میخواهم. همانجا که خانم هست اگر میل دارید ساعتی شرفیاب حضور شوم، همه این حرفها تمام میشود.» [همان]
یا در جایی دیگر به شاه مینویسد: «اینکه خواستم شرفیاب شوم مقصودی نداشتم که شما را از این اراده و فرمایش عرضهایی بکنم که دلیل پشیمانی باشد؛ زیرا که با عریضه و بیعریضه این غلام از اول نوکری به جمیع احکام و فرمایش و رضای شما طالب بوده و هستم.» [۲۹۳-۱۵۴]
امیر به جد میداند که دستهایی پشت پرده است که میخواهند صندلی را از زیر پایش بکشند و او را نزد ناصرالدین شاه خفیف کنند: «اینکه اصرار در شرفیابی حضور داشتم و باز دارم و استدعای چند کلمه عرض دارد برای آن است که هرزگی و شیطنت اهل این ملک را میشناسم. از این رشته که به دست آنها افتاده، دست نمیکشند و طوری خواهند کرد که این کار منظم را که کل دنیا از شدت حسد به مقام پریشانی برآمدند؛ بالمره خراب و ضایع و همچنین که این غلام را خراب کردند، هم این غلام را بالمره خراب و هم جمیع کارهای پخته را خام نمایند.»[همان]
⭐️ ابتذال شر: آنچه که برای سرکوب مخالفان در حکومتهای توتالیتر انجام میشود نه شر که ابتذال شر است. ۶ ماه پیش خواندن ۳ دقیقه
★ برسد به دست ذوبشدگان ولایتِ مقیم فرانسه و هلند: شما میدانید سیمپیچی مغز این سرکار خانم و امثالهم چگونه است؟ ۶ ماه پیش خواندن ۴ دقیقه
★ «۱۶۰ میلیارد دلار» یعنی چقدر؟: یــــــکــــــصـــــــــد و شــــــــــــصـــــــــــت مــــــــــیـــــــــلـــــــــاررررد دلــــــــارررر ۱ سال پیش خواندن ۴ دقیقه
★ رازهای سرزمین من: رضا براهنی ادیب برجسته دیگری از نسل شاملو، مشیری، فرخزاد، سپهری و اخوان ثالث، درگذشت. ۱ سال پیش خواندن ۳ دقیقه
★ فراخوان حزب توده ایران برای کمک به شوروی: تمام افراد حزب توده ایران موظفند که حداقل صدی ده درآمد یکماه خود را بعنوان کمک به ستمدیدگان ملل قهرمان و نجیب شوروی... ۱ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
★ آمریکا کجاست؟ س.س. پاسخ میدهد!: بررسی تحلیل یکی از کیبوردفرسایان ویرگول در خصوص افول و نابودی آمریکا ۱ سال پیش خواندن ۴ دقیقه
★ الگوی عادلانه برای سربازی: ایجاد امنیت یک وظیفه عمومی است که همه باید بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در آن نقش داشته باشند. ۱ سال پیش خواندن ۴ دقیقه
★ اثر انقلاب ۵۷ در اقتصاد ایران: روشنفکران انقلابی ثروت را معصیت، و فقر را مزیتی شمردند و به جای تلاش برای تولید ثروت، دائم به توزیع ثروت اندیشیدند ۱ سال پیش خواندن ۱۵ دقیقه