اگه یه روزی روبرو شم با بچگیم مطمئنا شرمندشم
دور بود از ترس
و سرش پر از ایده بود
فقط شونه هاش کوچیک بود و کسی جدیش نمیگرفت
حق هیچ آدمی نیست که ندونه چرا داره ترک میشه...
یه وقتایی با چیزایی که نگفته میذاریم، باعث میشیم طرف مقابلمون فرسوده بشه، تو میری و اون میمونه با سوال هایی که هر روز از خودش میپرسه و چرا هایی که جوابی واسش نداره
نمیدونم من اون رو تنها گذاشتن یا اون منو
دیگه حتی تو حالت عادی هم میرم تو خلسه
لعنت به اونی که کصخلم کرده
گیر کردم با خودم و منتظرم نجات داده بشم از خودم
دوستایی که این همه زور زدم جمعشون کردم و براشون وقت گذاشتم ریشه دونده دوستیمون حالا از این خاک میکنن
من میمونم سیگار ، چند تا تیکه خاطره که زور میزنم زنده نگهشون دارم و قطره ای که میلغزه کنج نگاهم و ترمینال و رفتن و رفتن
این رفتن ها گاه و بی گاه
میرود دوست
میرود خاک
میرود نفس
میرود عشق
لعنت به این جبر جغرافیا
کاش میشد برای اینکه بفهمن چی گذشته بهم دلمو میشکافتن
لعنت به تموم حسرت هایی که ما رو به هم نزدیک کرد، حسرت نرسیدن، حسرت نبوسیدن، حسرت دوست داشته نشدن