گنجشک
گنجشک
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

نامه هایم: گم گشتگی

نامه ای به گم گشتگی:

وقتی ترسیده و گم قدم میزنم، چشم های بازم چیزی نمیبیند.

فقط میبینم که زیر سمِّ افکار در سرم له میشوم

برای اینکه حداقل با وزن و ریتم نابود شوم، گوش هایم را از موسیقی پر میکنم

گمان میکنم سریع تر از حالت معمول راه میروم، گویی میدوم...

مدت مدیدی زندگی و خاطره را باید در چند کلمه خلاصه کنم ولی ناتوانم و بی چاره

به این فکر میکنم که در این حال هر کسی در فیلم نامه چی کسی بازی میکند؟ حالا که من بی نقشم و در فرار

به زمانی برمیگردم که بر پای مادرم دراز میکشیدم، سر کوچک و خالی ام را میبوسید و همه چیز به غایت بهتر میشد

لحظه ای موسیقی را از جانم میگیرم، گم گشته در میان رهگذران میپرسم: فریاد درد هایم را در صوت کمانچه شکسته ای نشنیده اید؟

سیگاری روشن میکنم، لب هایم به تلخی و مغزم به نعشگی و ریه ام به چرک آلوده میشود

همه از نبود لبی که بزداید نبودنم را

گم گشتگینامهداستانمجموعه
بیوگرافی من تو 200 تا کاراکتر جا نمیشه باید بشینیم یه چایی برات بریزم درست حسابی حرف بزنیم تا بفهمی کیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید