یکی از عناصر فرهنگ فولکولوریک، افسانه ها هستند. این که افسانه ها چگونه به وجود آمده اند و یا خالق آنها کیستند، بر کسی معلوم نیست، احتمالا شخص با ذوقی نطفه اولیه آن را می بسته و چون مقبول مردم واقع می شده، دهان به دهان و سینه به سینه و نسل به نسل در بین مردم پخش می شده است. کسانی آن را بنا به ذوق و سلیقه خود بال و پر می دادند و کسانی چیزهایی از آن کم می کردند.
انسانهایی که به آن درجه از علم و دانش و توانایی نرسیده بودند، سختیهای طبیعت از یک سو و ظلم و جور شاهان و حاکمان از سوی دیگر در خیال برای خود جهانی زیبا میساختد. بادها و طوفانها را مهار میکردند و ظالمان را به سزای اعمال خود میرساندند، ظالمانی که ممکن است شاه، حاکم، ارباب و یا خان باشند. قهرمانانی میساختند دارای قدرت فوق بشر که میتوانستند پرواز کنند، با حیوانات حرف بزنند، غیب شوند و یا شهری را جا به جا کنند. در واقع افسانه ها بازتابی از آرزوهای بشری برای ساختن دنیایی عاری از ظلم و جور و سرشار از خوشبختی و سعادت بشری هستند.
هر افسانه مانند هر قصه یا داستانی پیغامی دارد. این پیغام ممکن است تشویق به مبارزه، عدالتخواهی، نیکی و احسان به دیگران، راستگویی باشد. و یا هر افسانه ممکن است یکی از آرزوهای بشری را در دل نهفته باشد. یکی از آرزوهای بشری داشتن عمر جاوید است که در افسانه ها زیاد آمده است. آب حیات بازتاب همین آرزوست. یکی از قهرمانان افسانه ای که به روایاتی او را پیغمبر هم گفته اند، حضرت خضر می باشد. طبق روایات او به همراه الیاس به آب حیات دست یافت و به عمر جاوید رسید. خضر در صحراها و الیاس در دریاها به یاری درماندگان می شتابند. طبق اعتقاد ترکمن ها هر کس خضر را ملاقات کند به ثروت و سعادت می رسد. ضرب المثل های زیادی در این باره درست شده: مثلا وقتی شخصی وضع مالی خوبی پیدا میکند، میگویند: خیدیر(خضر) گورن یالی. (انگار خضر را دیده). یا اگر ثروت و مکنت در خانواده ای نسلها تداوم پیدا کند، میگویند: آنگیرسی خیدیر گورن. یعنی اعقابشان خضر دیده اند. وقتی کسی به امید یاری دست به دامن شخصی می شود و او نه تنها کمک نمی کند که حق او را هم می خورد، می گویند: خیدیر دییب توتانیم خرس چیقدی. ( خیال کردم خضره خرس از آب در آمد.)
اکنون یک قصه کوتاه افسانه ای که در کودکی از زبان مادرم شنیده ام را نقل می کنم:
مردی فقیر و ساده دل که برای تهیه هیزم به صحرا رفته بود، مرد دیگری را می بیند که خسته، تشنه و گرسنه است. از او تقاضای کمک می کند. مرد فقیر آن چه در توشه داشته از آب و نان در اختیار او می گذارد. مرد خسته بعد از خوردن آب و نان، به او می گوید: من خضر هستم. چون تو به من کمک کردی می خواهم تو را ثروتمند کنم فقط شرطی دارم و آن این است که می خواهم این ثروت را به نیمی از عمر باقی مانده تو بدهم. می توانی انتخاب کنی . آیا می خواهی نیمه اول ثروتمند شوی یا نیمه دوم؟ مرد کمی فکر می کند و بعد می گوید: ای خضر زنی عاقله دارم. بگذار با او مشورت کنم. خضر می پذیرد. مرد به سوی خانه می شتابد و موضوع را با زنش در میان می گذارد. و می گوید: بهتر است نیمه دوم ثروتمند شویم که گفته اند: اونگیم بولانیندان سونگیم. ( بهتر است عاقبتم به خیر شود.) اگر اول ثروتمند شویم و بعد فقیر، بعدا به ما سخت خواهد گذشت. اما اکنون که فقیریم تحمل می کنیم تا به نیمه دوم برسیم. زن کمی فکر می کند و می گوید: برو به خضر بگو ما می خواهیم اول ثروتمند شویم. مرد ساده دل که به هوش و ذکاوت زنش ایمان داشت می پذیرد. و خضر آن ها را ثروتمند می کند. بعد از آن گاوشان پرشیر می شود، گوسفندهایشان دوقلو می زایند و زراعتشان پر برکت می شود. قوم دییب توتانی قیزیل بولیا. (هر خاکی که میگیرد، طلا میشود.)
زن عاقل به شوهرش می گوید: حال که خداوند به ما لطف کرده ما هم باید جبران کنیم. و راه نیکی و احسان را در پیش می گیرد. به این ترتیب هیچ گرسنه ای را بدون اطعام و هیچ برهنه ای را بدون لباس رها نمی کند. هر سائل و درمانده ای با دست پر از خانه او بر می گردد. و آوازه نیکوکاری و احسان و مهمان نوازی آنها در اطراف و اکناف می پیچد. سالها می گذرند و زمان موعود فرا می رسد. مرد ساده دل که عهد و پیمان خضر را فراموش کرده بود، روزی در صحرا سوار بر اسب که برای دیدن چوپانان و گله خود رفته بود، باز خضر را می بیند. او را می شناسد و به یاد قرار خضر با او می افتد، از اسب پایین می آید سلام میکند و می گوید: ای خضر حتما آمده ای ما را به حال اول خود برگردانی. هر چه امر کنی می پذیریم و از بابت سالیانی که ما را ثروتمند کردی، از تو تشکر می کنیم، خضر می گوید: طبق قرار باید باقی عمر تو را فقیر گردانم و مال و ثروتت را از تو بگیرم، اما اعتراف می کنم که زن تو زیرکتر از من است. من اجازه ندارم ثروت کسی را که این چنین به نیکوکاری و احسان معروف است از او بستانم. و شما تمام عمر هم چنان ثروتمند خواهید ماند.
در این داستان کوتاه گر چه خضر یکی از قهرمانان است، اما قهرمان اصلی داستان زن آن مرد ساده دل است و تم یا مضمون اصلی داستان همان احسان و نیکوکاری است.
روایت کوتاه دیگری هم هست، مردی که شنیده بود هر کس به خضر کمک کند، ثروتمند می شود، کوزه ای آب از چشمه بر می دارد تا به صحرا برود و خضر را پیدا کند. مسافتی نرفته مرد دیگری را می بیند که از او تقاضای آب می کند. از دادن آب امتناع می کند و می گوید: من این آب را برای خضر میبرم. مرد دوم می گوید: سودا سولیق اتمه سنگ، چولده خیدیر نیلاسین. یا روایت دیگر: سوسانا سو برمه سنگ چولده خیدیر نیلاسین. یعنی اگر تشنه ای را سیراب نکنی، در صحرا خضر چه کند ( برای تو)
نتیجه اخلاقی یا پیغام این داستان خیلی ساده است. اگر می خواهی نیکی کنی باید بدون چشم داشت باشد و هر کسی ممکن است خضر باشد. گورن گونینگ قدر بیل اوینگدن چیقانی خیدیر بیل ( هر روز را قدر بدان و هر شخصی را خضر)
در این دو روایت کوتاه خضر آن شخصیت افسانه ای فقط وسیله است و هدف از خلق این داستانها همان توصیه به نیکوکاری، بذل و بخشش و مخصوصا مهماننوازی است که ما ترکمنها به آن معروفیم. شنیدن این قصه ها مخصوصا در ایام کودکی، بار عاطفی آنها را زیاد می کند و این خصوصیات خوب اخلاقی در وجود آن ها نهادینه می شود.
چهارشنبه 09 شهريور 1390