ویرگول
ورودثبت نام
حسین دهلوی
حسین دهلوی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

حسین خیلی شاعر بود (از خاطرات آقا مرتضی امیری اسفندقه)

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را، تا خون بدل به باده شود در رگان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را، تا خون بدل به باده شود در رگان من

غروب کلبه‌ی شیشه‌ای بود - همان چای‌خانه‌ای که جلسات ادبی «شب‌های امین» استاد مرتضی امیری اسفندقه دایر می‌شد- که باد افتاده بود بر سرزلف درختان حیاط کافه. ذوق استاد لب‌باز کرد به خاطره‌گویی:

«با حسین منزوی خیلی رفیق بودم. حسین یه حال عجیبی داشت این اواخر. همه‌ی وجودش رو برای شعر خرج کرده بود. وارسته شده بود... اواخر عمر، پشت گوشش یه برآمدگی درآمده‌ بود شبیه دُمل. خیلی ورم داشت. از پزشکی خواهش کردیم که بیاد و حسین رو معاینه کنه. دکتر به حسین گفت حتما باید عمل بشه؛ نیاز به متخصص داری آقای منزوی!. منزوی همینجوری که به سیگارش پک می‌زد، با کنایه جواب داد و گفت دکتر جان! من چیزای بزرگتر‌ از این رو پشتِ گوش انداختم؛ این که چیزی نیست...، حسین خیلی شاعر بود. یادش به خیر باد»

خاطرهشعرشاعرحسین منزویمرتضی امیری اسفندقه
ادبیات‌چی (دانشجوی زبان و ادبیات فارسی) * علاقه‌مند به قصه و شعر | ناداستان‌نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید