شاعری سر به زیر میآمد جلسهی روشنا که «احسان» هم نامش بود و هم تخلصش. خودش میگفت که صفر تا صد شاعری را از استاد امیری اسفندقه آموخته. نوبت به شعرخوانی احسان که رسید، گفت: «استاد! من برای تولد شما شعر گفتم.»
استاد با تواضع همیشگیاش از احسان تشکر کرد: «لطف کردی احسان جان! بخون»
احسان دوباره گفت: «شعر سپید گفتم!»
همهی ما که از تنفر استاد نسبت به شعر سپید باخبر بودیم، زدیم زیر خنده. استاد با لبخند گفت: «دستت درد نکنه. نوبت به مرتضی که رسید، آسمان تپید؟ برای مرگم شعر سپید بگو!»
بعد از قرائت احسان، یکی از بچهها گفت: «شعر سپید که نه وزن داره و نه قافیه. پس چی داره؟»
استاد گفت: «هیچی! فقط رو داره!»
بعدالتحریر: البته این نظر آقامرتضی دربارهی سپیدِ امروزیست. او از شاملو و فروغ با کمال احترام یاد میکند و اشعارشان را از حفظ میخواند.