ویرگول
ورودثبت نام
حسین دهلوی
حسین دهلوی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نوبت به مرتضی که رسید...

از خاطرات جلسه‌ی روشنا/ استاد مرتضی امیری اسفندقه
از خاطرات جلسه‌ی روشنا/ استاد مرتضی امیری اسفندقه

شاعری سر به زیر می‌آمد جلسه‌ی روشنا که «احسان» هم نامش بود و هم تخلصش. خودش می‌گفت که صفر تا صد شاعری را از استاد امیری اسفندقه آموخته. نوبت به شعرخوانی احسان که رسید، گفت: «استاد! من برای تولد شما شعر گفتم.»

استاد با تواضع همیشگی‌اش از احسان تشکر کرد: «لطف کردی احسان جان! بخون»

احسان دوباره گفت: «شعر سپید گفتم!»

همه‌ی ما که از تنفر استاد نسبت به شعر سپید باخبر بودیم، زدیم زیر خنده. استاد با لبخند گفت: «دستت درد نکنه. نوبت به مرتضی که رسید، آسمان تپید؟ برای مرگم شعر سپید بگو!»



بعد از قرائت احسان، یکی از بچه‌ها گفت: «شعر سپید که نه وزن داره و نه قافیه. پس چی داره؟»

استاد گفت: «هیچی! فقط رو داره!»



بعدالتحریر: البته این نظر آقامرتضی درباره‌ی سپیدِ امروزی‌ست. او از شاملو و فروغ با کمال احترام یاد می‌کند و اشعارشان را از حفظ می‌خواند.



مرتضی امیری اسفندقهشعر سپیدجلسه روشناخاطرهانجمن ادبی
ادبیات‌چی (دانشجوی زبان و ادبیات فارسی) * علاقه‌مند به قصه و شعر | ناداستان‌نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید