عمدتا کار در قالب یک #نتیجه یا #دستاورد تعریف میشه. یک سری خروجی در نظر میگیریم و کار رو تلاشی برای رسیدن بهش میدونیم. معیاری هم که برای سنجش ارزشمند بودن کار داریم، میزان دستیابی به خروجیها در زمان مشخص شده هست.
تعاریفی که ما داریم خیلی مهمه چون مثل عینکی میشن که از طریقش داریم تجربهمون در دنیا رو تعبیر و تفسیر میکنیم. اگه تعریف بالا رو بعنوان تعریفی از کار در نظر بگیریم، آیا تعجبی داره که کار برای اکثرمون یه منبع استرس و فشار باشه؟ یا فعالیتی ببینینم که برای تامین پول انجام دادن فعالیتهایی که دوسشون داریم، باید بهش تن بدیم و رنجش رو به جون بخریم؟
تیموتی گالووی در کتاب «مربی گری به سبک بازی درونی» دو وجه دیگه به این تعریف از کار اضافه میکنه تا تجربه انسانیتری ازش بتونیم بسازیم. این دو وجه #یادگیری و #لذت هستن.
چطور میتونیم جوری کار کنیم که در مسیر رسیدن به اهداف، بتونیم یادگیری و رشد داشته باشیم و ازش لذت ببریم؟ اصلا این 3 تا عامل با هم هماهنگن یا در تضاد هستن؟ مگه میشه کار کرد و لذت برد؟
از نظر گالووی شدنیه و یه کتاب کامل نوشته تا به مدیران و هر کدوم از ما یاد بده که چطور میشه این مدلی کار کرد.
تجربه من هم این بوده که این سه عامل تقویتکننده و مکمل هم دیگه هستن. چطور میشه از آدمی انتظار داشت که به بهترین سطح عملکرد خودش برسه، وقتی که کار براش رنجآوره یا هیچ چالشی براش ایجاد نمیکنه؟
وظیفه یه #مدیر ساختن فضایی در تیم هست که هر 3 این عوامل در تجربه روزانه از کار ملموس باشه. به قول بیل کمپل، دغدغه یک مدیر باید این باشه که چطور میتونه تجربهای مملو از #موفقیت و #حال_خوب ایجاد کنه.