ادامه از یادداشت قبلی:
قسمت دوم:
الان باید یکی از راهها رو انتخاب میکردیم. یا همین مسیر رو پیش بریم و دد لاین ها رو ریوایز کنیم،یا یه مسیر و کانال جدید باز کنیم،مثلا شهر جدید اضافه کنیم تا ریسک رو کم کنیم. راه سوم هم اینه که بدنبال سورسینگ خلاقانه تری بریم. ما چیکار کردیم؟ هر سه.
قدم بعدیمون این شد که اول ذی نفعان رو با خبر کنیم که ددلاین ها ناگزیر به تغییرند. نمیتونیم تو این مدت پروژه رو برسونیم. محدودیت های پیش اومده و تغییرات رو بهشون بگیم و امیدوار باشیم که باهامون همراه باشند.
بعدش رفتیم سراغ سورسینگ های خلاقانه تر. رفتیم سراغ کامینوتی های کال سنتر در یزد. با آدمها صحبت کردیم. حتی اگر طرف شرایطشو نداشت که بیاد تو شرکتمون باهاش حرف میزدیم. میخواستیم نتوورک رو بیشتر فعال کنیم. داستان اونقدری داغ شد که تو هواپیما تو راهیزد با بغل دستی هامون حرف میزدیم. خودمونو معرفی میکردیم و سر صحبت که باز میشد از طرف میخواستیم باهامون تو توسعه نتوورک همکاری کنه. بعضی هاش هم واقعا جواب میداد. کارهای دیگه ای هم تو سورسینگ کردیم که کانورژنمون رو تا 25 درصد کل بالا آورد. مثل جایزه استخدام ریفرال، استفاده از ظرفیت انجمن های علمی مستقل و دانشگاهی، استفاده از نتوورک افرادی که در شهرهای نزدیک یزد ساکن بودند و ...
مرحله بعدی این بود که بریم سراغ بررسی شهر جدید. اینکه آیا میتونیم یه هاب سومی هم تو یه شهری مثل مشهد یا اصفهان یا خود تهران داشته باشیم؟ براش رفتیم یه بار دیگه تحقیقات بازار انجام دادیم. اول تهران و بعد مشهد و اصفهان رو بررسی کردیم. نتیجه؟ فرق زیادی نمیکنه. CPH مون که رسیده بود به نزدیک 5 میلیون تومان به ازا هر نفر ، تو شهرهای دیگه هم تکرار میشد، این بودجه رو نداشتیم برای شهر جدید، به اضافه اینکه تو شهر جدید هزینه های آفیس سرسام آوره و کل هزینه هر کال رو تو پروژه به طرز ویژه ای بالا میبره.
همین روزها بود که مجدد به داشبوردمون رجوع کردیم و با تیم تحلیلش کردیم. سورسینگ داشت شدت میگرفت، نرخ ورودی های ریفرالمون از 4 درصد به 24 درصد رسیده بود و کانورژین رو 25 درصد ایستاده بود. انزلی رو هم فعال تر کردیم و تصمیم گرفتیم بعضی از راهکاری های مارکتینگ جذبی که برای سورسینگ تو یزد انجام دادیم تو انزلی هم پی بگیریم. نتیجه خیلی بهتر بود. هر هزینه تو انزلی، به نسبت یزد، 2 برابر بهمون نتیجه میداد. نیمه خرداد بود و ما تونستیم اولین گروه استخدامی رو بعد آموزشمون داشته باشیم و گروه 40 نفره بعدی رو هم تحویل بدیم. فقط یه مشکل دیگه بود. کانورژن آموزش!
تصورمون با توجه به بنچ مارکهایی که داشتیم این بود که 70 درصد تو آموزش خروجی نهایی داشته باشیم، ولی در عمل نزدیک 25 درصد خروجی نهایی داشتیم. این یعنی باید 3 برابر بیشتر جذب میکردیم تا به نتیجه نهایی برسیم.
راهکار در توسعه ستاد پروژه بود. فشار زیادی گذاشتیم و دد لاین ها رو تایت کردیم تا ستاد پروژه رو سریعتر و قوی تر بگیریم. حتی برای پوزیشن های باز نشده هم سعی میکردیم تلنت اضافه کنیم به تیم. ظرف 20 روز 3 تا پوزیشن اصلی ستاد پروژه رو تکمیل کردیم. خدا هم یار بود و این 3 نفر هر سه ظرف مدت کوتاهی جوین شدند.
با اضافه شدن این بدنه قوی، شرایط کار بهتر شد، تحلیل های بهتر و آموزش های قوی تری داشتیم و فهمیدیم باید زودتر ستاد رو فعال میکردیم. اما مشکل با فاصله زمانی حل میشه. یعنی کانورژن آموزشمون دست نخورد و این وسط دیگه واقعا فشارها برای جذب نیرو داشت به حد نهایت خودش میرسید. مساله طوری بود که انگار همه شرکت منتظر این جذب ها هستند و همه مثل تماشاگر های فوتبال دارند مارو نگاه میکنند.
اینجا اوایل تیره و ما تعهد داریم که روزی 2 نفر استخدام داشته باشیم تا پروژه بتونه آموزش هاشون رو 10 روز یکبار انجام بده. در مقابل، اکشن های قبلیمون و سرمایه گذاریمون رو ریفرال ها تازه داشت جواب میداد. تا نیمه تیر ما 3 برابر تعهدمون داشتیم نیرو اضافه میکردیم به پروژه، اونقدر که دیگه نیرویی برای آموزش دادن نبود. گلوله برفی که دو ماه پیش از بالای قله رها کرده بودیم داشت بزرگ میشد و تازه رسیده بود به اندازه دلخواهمون. ما تو تاثیر پروژه هامون تخمین درستی داشتیم، اما در زمانبندیشون اشتباه کرده بودیم. الان انقدر استخدام ها خوب شده بود که نیرو گرفته بودیم اما کسی رو نداشتیم که تدریس کنه! 2 نفر از جاهای دیگه پروژه به جمع Trainer ها اضافه شدند و آموزشمون سرعت بیشتری به خودش گرفت.
امروز که این یادداشت رو مینویسم اواسط مرداده و ما تو هر دوره بیش از 4 برابر تعهدمون داریم نیرو میرسونیم. کانورژن جذبمون بالای 30 درصده، بالای 25 درصد استخدامهامون ریفرال هستند و یزد و انزلی به طور مساوب و با شیب های مشابه دارند نیرو جذب میکنند. تایم تو هایرمون رسیده به 10 روز و تایم تو فیل هر گروه 10 تایی بطور میانگین کمتر از 3 روزه.
الان که برگشتم به ساحل و دارم دوباره نگاه میکنم چند تا چیز رو یادداشت برمیدارم.
- اول اینکه تحقیقات بازار برای ورود به شهر جدید باید خیلی دقیق، توام با جزئیات فرهنگی باشه.
- دوم اینکه در شهری که اصلا نتوورک نداریم، باید یه بازه 2 ماه فعالیت جدی برندینگ و مارکتینگ کنیم تا سورسینگمون حالت عادی به خودش پیدا کنه. و این مساله تقریبا شیب مستقلی از هزینه تبلیغات داره (طبعا از یه جای قابل قبولی به بعد)
- سوم اینکه همراه بودن کل تیم پروژه و کارفرما و شرکت تو این فرآیند خیلی به سرعت و آرامش تیم جذب کمکم میکنه. در واقع برعمسش یکی از عوامل مختل شدن کاره.
- چهارم اینکه مدیریت ریسک در پروژه های اینچنین که ددلاین های مشخصی دارند، باید توسط همه ذینفعهان در نظر گرفته شه .ما ریسک های بزرگی داشتیم که خیلی دست کم گرفته بودیمشون.
خلاصه که این پروژه هم تقریبا تموم شده و رو روالش افتاده، ولی مسیر یادگیری ما ادامه داره....