Hanieh shahba
Hanieh shahba
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

دنياي ارام #پارت هشتاد و دو

مهماني به خوبي بر گزار شد فقظ حس كردم يكي از عمه هاي پيمان كه عمه وسطي اش ميشد خيلي به اين وصال راضي نبود اما دليل اش نفهميدم از همه بيشتر از مادربزرگش خيلي خوشم امد خيلي با حال و پر انرژي بودند و اين جور متوجه شدم رابطه پيمان و مادربزرگش خيلي صميمي بود چون پيمان به صورت ويژه باهاشون برخورد ميكرد

مامان بزرگ پيمان= ارام خانم،بگو ببينم چه طور شد دل اين اقا پيمان ما را دزدي ،مگراين پيمان دم به تله ميداد ،ببين چه قدر شاهكاري كه پيمان دم به تله داده

من= من …..

پيمان نذاشت كه من بيشتر ادامه بدهم چون فهميد الان هاس كه ضايع كنم

پيمان=خانم جان ما به طور سنتي ازدواج كرديم ،مامان پسنديدن ما هم پسنديديم

كارد ميزدي خونم بيرون نمي امد مگر ميشود ادم اين قدر خودخواه خب حداقل داستان خيالي عاشقانه اي تعريف ميكردي

مرضيه خانم = اره خانم جان پيمان راست ميگه از بس ارام جان ماه بودن نتونست هيچ ايرادي بگيره به دختر قشنگمون

تنها من فقط آن لبخند مسخره ي پيمان را ميدانستم كه چه قدر به خوش خيالي بقيه ميخندد بالاخره امشب هم تمام شد با تمام جزئياتش و من قرار شد امشب برم خانه مون وسايل مون جمع كنم به طور موقت براي اينكه راحت تر باشيم طبقه بالاي خانه باباي پيمان زندگي كنيم و اين يعني تمام هر انچه كه هست …

خانم جانپیمان ارامپیمان تلهدنياي ارامپارت هشتاد و دو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید