ساعت ٩اماده شدم همه توي اتاق هاشون بودن فقط به گفتن ميرم بيرون بسنده كردم رفتم به همان ادرس قبلي زنگ خانه زدم ، دَر را باز كرد. رفتم داخل اين دفعه ترسم كمتر بود چون حداقل ميدانستم قرار است چه بشود يا اينكه ميدانستم قرار نيست خانواده ام اينده شون متلاشي بشود
روي صندلي توي حياط باغ نشسته بود با يك مرد ديگه كه به نظر مي امد هم سن خودش است نزديك شدم
من=سلام اقاي سعادت
مرد غريبه=سلام خانم محترم شما بايد خانم رادمهر باشيد درسته ؟
من =بله خودم هستم
مرد غريبه=خوش بختم قياصي هستم وكيل اقاي سعادت
من=همچنين
پيمان =سلام و احوال پرسي هات تموم شد قرار داد بيار تا خانم امضا كنند
دلم مثل سير و سركه ميجوشيد قرار بود قرار داد بدبختي خودم را امضا كنم اين سخت است ميداني قرار است بيچاره بشي اما به خاطر نجات اينده بقيه اين كار ميكني
قياصي =خانم رادمهر قرار داد لطفا مطالع كنيد بعد امضا
من=ممنونم
قرار داد از قياصي گرفتم شروع به خواندن كردم …..