Hanieh shahba
Hanieh shahba
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

دنیای ارام #پارت چهاردهم

بالاخره رسیدم کتاب فروشی،کتاب هام گرفتم امدم خانه حسابی گرسنه بودم مامان خداروشکر امروز زودتر به خانه می امد و ناهار هم درست میکرد

مامان=به به ارام خانم حتما الان گرسنه ای

من=اخ مامان گل گفتی گرسنه ،گرسنه الان حاضرم گاو کباب شده ایی بخورم

مامان= در این پس اوضاع خیلی وخیم برو لباسات عوض کن که بدم تو یکی بخوری تا معده ات درد نگرفته

من=مرسی مامان جون الان میام

من یک مشکلی دارم اگر زمانی گرسنه باشم دور غذا بخورم معده درد شدید می شوم و در این حد که راهی بیمارستان میشوم

بعد از اینکه لباس هام عوض کردم رفتم پایین ناهار خوردم هنوز بقیه اعضای خانواده نیامده بودند بابام که ساعت ۲:۳۰می امد ارزو هم با بابا می امد ارمان هم ساعت ۴ می امد برای همین اکثر ظهرا من و‌ارمان باهاشون ناهار نمیخوریم

مامان =ارام ،ارمان صبحی حرف هایی میزد من که سردر نیاوردم تو میدونی چی میخواسته بگه که این همه زمینه چینی میکرده

من=تا حدودی میدونم

مامان =خوب چی میخواسته بگه

من=خودش میاد بهتون میگه یکم بهش زمان بدین

مامان=عجب معمایی شد….

ارامخانهدرداخ گلارزو بابا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید