بالاخره رسیدم کتاب فروشی،کتاب هام گرفتم امدم خانه حسابی گرسنه بودم مامان خداروشکر امروز زودتر به خانه می امد و ناهار هم درست میکرد
مامان=به به ارام خانم حتما الان گرسنه ای
من=اخ مامان گل گفتی گرسنه ،گرسنه الان حاضرم گاو کباب شده ایی بخورم
مامان= در این پس اوضاع خیلی وخیم برو لباسات عوض کن که بدم تو یکی بخوری تا معده ات درد نگرفته
من=مرسی مامان جون الان میام
من یک مشکلی دارم اگر زمانی گرسنه باشم دور غذا بخورم معده درد شدید می شوم و در این حد که راهی بیمارستان میشوم
بعد از اینکه لباس هام عوض کردم رفتم پایین ناهار خوردم هنوز بقیه اعضای خانواده نیامده بودند بابام که ساعت ۲:۳۰می امد ارزو هم با بابا می امد ارمان هم ساعت ۴ می امد برای همین اکثر ظهرا من وارمان باهاشون ناهار نمیخوریم
مامان =ارام ،ارمان صبحی حرف هایی میزد من که سردر نیاوردم تو میدونی چی میخواسته بگه که این همه زمینه چینی میکرده
من=تا حدودی میدونم
مامان =خوب چی میخواسته بگه
من=خودش میاد بهتون میگه یکم بهش زمان بدین
مامان=عجب معمایی شد….