حامی
حامی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

لذت نرسیدن

دوست داشتم از هم دور بودیم و گاهی دلم برایت تنگ می شد. کمی چای می نوشیدم و تلخی چای دلم را خراش می داد و من هم شعر می خواندم و آهنگ های سوزناک جدایی می شنیدم و با این زخم بازی بازی می کردم. من اصلا از این بابت عاشق جدایی ام. همه ترانه های دنیا برای جدایی و فراق است. راستش اصلا لذتی که در نرسیدن است در رسیدن نیست. و رسیدن و رفتن انگار از هر دو بهتر است. مثلا آنجا که پوریا عالمی می گوید:

"فصل‌ها آن‌قدر رفتند

که بهار عربی رسید

بهار عربی یعنی ربیع

و اینجا ربیع یعنی گلاب

و گلاب یعنی فاتحه

و فاتحه این شعر

و فاتحه این معاهده خوانده شده است با عملیات انتحاری من برای حفظ تو در این جمله در این برهه

اما تو رفته‌ای

تو رفته‌ای

و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه

مهم‌ترین بحران خاورمیانه است و

این احمق‌ها هنوز سر نفت می‌جنگند"


من گاهی دلم عملیات انتحاری می خواهد اصلا، اما عملیات انتحاری تو. که بروی و مهم ترین بحران من تو شوی و من هر روز مثل احمق ها برای خودم بجران سازی نکنم. من انگار هر شب می جنگم و صبح شکست خورده بیدار می شوم. اما تو خودت را در این برهه اصلا حفظ نمی کنی.

نرسیدنرابطه
افکارم که گره می خورد اینجا می نویسم، برای ثبت، به امید گشایش.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید