ابوالفضل رادمودب·۳ ماه پیشنظارت زیبا بود...قبلا در کتابی خوانده بودم که میگفت:قطعیت ها در چشمان است و کلمات و حرف های نگفته و راستین معنایی ندارند جز اینکه چشم ها آنها را نمایان ساز…
لیلی با شماست·۵ ماه پیشعشق قدیمینشستی داری کیک و شیرکاکائو برای عصرونه ات میخوری و یک خاطراتی از گذشته های خیلی دور میاد تو ذهنت؛ بعدش توی ذهنت گریه می کنی جیغ می زنی و شی…
گنجشک·۱ سال پیشدویدن و هرگز نرسیدن...نمیدونم تجربه این رو داری که کیلومتر های بالا بدوی یا نه 10 کیلومتر 15کیلومتر 20 کیلومتربرای منی که مغزم تا مرز تجزیه کردن بند بند وجودم خی…
fatemeh ghasemi·۲ سال پیشهمهش دروغ بود!یک شعری آن روزها افتاده بود سر زبانم که تقریبا هیچ کاغذ خالیاین نبود که آن را رویش ننوشته باشم : یک روز میشکافد، این پیلههای سنگی از زخم…
یادداشت های یک زن·۲ سال پیشجنگ جنگ تا شکستزندگی من به جنگ می گذره. جنگ برای دیده شدن. هر موقع که دیده شدم حالم بهتر بوده. تحمل نادیده گرفته شدن رو به هیچ وجه ندارم. همین الان که دار…
حسین رضا بیانوندی·۳ سال پیشنامهای به آنکس که نیامدنامه ای به آن کس که نیامداین نامه، نامهی آخر... پایان؛ ابتدا بهار!.... چشم هایش را که میبینی، مست نگاهِ آگاه از عشق او میشویچشمانی پر از…
حامی·۴ سال پیشلذت نرسیدندوست داشتم از هم دور بودیم و گاهی دلم برایت تنگ می شد. کمی چای می نوشیدم و تلخی چای دلم را خراش می داد و من هم شعر می خواندم و آهنگ های سوز…