حبیب ناظمی
حبیب ناظمی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

عشق ناجی ما خواهد بود

زن با لحن محزونی گفت:«عجیب است، نه؟ دُور و بر ما همه چیز می‌رود روی هوا، ولی هنوز بعضی ها نگران یک قفل شکسته‌اند، بعضی ها هم اینقدر وظیفه شناس‌اند که می‌آیند برای تعمیر… ولی شاید درستش همین باشد، همین سر و کله زدن با خرده ریز ها، همین وظیفه شناسی و درستکاری که ما داریم، حالا که دنیا دارد سر و تهش به هم می‌آید، عقلمان را سر جایش نگه داشته.»

مرد برای آخرین بار پرسید:«دوباره می‌بینمت؟؟»

زن گفت:«اگر به اندازه کافی به کسی فکر کنی، حتم و یقین، دوباره می‌بینیش.»

گرما ی صدای زن واقعی بود.

مرد نشست و به زن فکر کرد. همین فکر کردن به زن دلش را گرم می‌کرد، برای همین، از آدمیزاد بودن خوشحال بود. با هر چیز دیگری، جز آدمیزاد بودن، هیچوقت چنین احساسی [عشق] را تجربه نمی‌کرد.


عشقبریده کتابعاشقانه
گزارشِ دست و پا زدن های یک #خرده_نویسنده‌ی_معاصر در اقیانوس واژه‌ها…
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید