همیشه بعد از رفتن خواستگارهای خواهرم، بساط خندهمان به راه بود.
شروع میکردیم به تعریف اتفاقات افتاده و نیفتاده و تا دلمان میخواست هم اغراق چاشنیاش میکردیم و کلی مسخرهشان کرده و از ته دل میخندیدیم.تا این که یک روز خواهرم تصمیم گرفت دیگر نخندد.