hadi sadegh
hadi sadegh
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

نامه ای به اسبم!

سلام اسبم! منم سوارت!سواری خسته از سواری و مجبور به سواری!من خسته تو خسته !من از تمام، تو از ما!خیلی سوارت نمیشوم چون تاب سواری دادن به تو را ندارم.عفو کن! آخر این روزها سواری تو به ما و ما به تو مد شده! چه معنی دارد!راستی مگر قرار نبود از اول تو سواری بدی؟! چه شد که تو از جملگی سواری خواستی؟!اصلا خودت دانستی و خواستی؟عموم مجبورت کردند؟ما گفتیم و کردیم یا تو؟!می دانی... تازگی همه چیز قاطی پاتیست!می گویند خر تو خر!همون جنگل!نگران نباش!فقط تو نیستی که از جنگل آمدی!فکر میکنی پایت را از جنگل به کجا گذاشته ای؟!آفرین***!خیالت راحت کسی از صدای دل تو یا شاید هم من خبردار نمی شود! تو شیهه میکشی و ما درد!نه زبان تو را میفهمند نه حتی یکدگر!شاید باید میانمان مترجمی کارکشته باشد!میان من و تو!میان"ما"ی آدم و آدمی!ادایش را خوب در میاورند! جمله همیشگی "می فهمم،دردت را...می فهمم"! می ترسم با خودم عهد ببندم دیگر سوارت نشوم،خوشحالی؟!ناراحتی؟!سوارت شوم؟!سوارم شوی؟! اصلا بیا دوتایی راه برویم!هر کدام زودتر خسته شد!نه این هم عدالت نیست!قوه تو از طاقت من بیشتر است!بیا با ذهنمان راه برویم! این هم نمی شود کنترل ذهن تو مغلوب ماست! بیا فقط نظر کنیم! اگرچه این هم کمی ناعادلانه است با آن چشمان بزرگت و دایره وسیع دیدت! درباره ی مهارتت شنیده ام،می گویند اگر خسته شوی می توانی هر قفلی را باز کنی و خودت را رها کنی؟***؟ کمی سوارت بشوم؟

حیرتاجتماعیدل نوشتهروانشناسیفرهنگ
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست / تا نفهمند رقیبان که تو منظور منی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید