
چرا باید نسل من تغییرهای مداوم و تند تکنولوژی را تحمل کند؟ چرا نسل من باید ترس از دست دادن شغلش را تا پایان عمر به دوش بکشد؟ چرا نسل من بایستی با آمارهای عجیب نظیر نرخ طلاق، گرانی و تورم سر و کله بزند؟ اینها سوالهایی هستند که من و همنسلانم خود را با آن پیر کردیم ولی جوابی برایشان نیافتیم. در پایان هم به این نتیجه رسیدیم که زمانه فعلی، بدترین زمانه در میان زمانههاست. میخواهم یک باری برای همیشه پرونده این سؤال را ببندم.
از زمانی که پی بردم اطرافم چه میگذرد، یک سیاهی غلیظ نظرم را به خودش جلب کرد. یک سیاهی که هر بار بادی تند و استخوانسوز از آن به درون کالبدم میدمید و لرزه به اندامم میانداخت. عوامانه بگویم، از همان ابتدا میترسیدم. تمام کودکی و نوجوانیام را در ترس گذراندم و این موجب شد تا برداشت من از واقعیت تحریف شود. به بیانی دیگر، تجربههای کودکی شما تعیین میکنند که شما در بزرگسالی چگونه رفتار میکنید.
اما این سیاهی غلیظ منحصر به من نیست بلکه در کالبد بخش بزرگی از همنسلان من حضور دارد. وقتی که با آنها صحبت میکنم تردید از سر و رویشان میبارد. برخی از این تردیدها و ابهامها واقعی و بخشی کاملن غیرواقعی است. بگذارید برایتان یک مثال بزنم:
کودکی در خردسالی به همراه مادرش در خانه نشسته بوده که ناگهان یک دزد از خدا بیخبر در خانه را میزند و وانمود میکند که مامور گاز است. وقتی پایش به داخل خانه باز میشود چاقویش را زیر گلوی مادر میگذارد و با تهدید تمام داراییها را به جیب میزند. حال 20 سال بعد، این پسر جوان با هر بار شنیدن صدای در دچار فروپاشی و اضطراب شدید میشود.
در نگاه اول به او میگوییم که هر گردی گردو نیست. آن دزد مربوط به گذشته است نه زمان حال. اما واقعیت مطلب اینجاست که بخشی از این پسر جوان در گذشته مانده و با هر بار شنیدن صدای در، هشیاری از بدن سلب میشود.
هدفم از این مثال ثابت کردن این نکته بود که بخشی از ناامنیها، ناامنیهای واقعی نیستند. اینطور نیست که بگوییم تمامی افراد این ترس را تجربه میکنند. بلکه شرایطی ایجاد شده و به مقتضای این شرایط، حالت روانی جدیدی پدیدار شده. من ترس و ناامنی را به دو بخش تقسیم میکنم:
ناامنی غیر واقعی
این ناامنی حاصل یک اختلال است. یک نفر از خدا بیخبر تصمیم گرفته پایش را روی شلنگ بگذارد و جریان طبیعی را قطع کند. برای مثال تروماهای دوران کودکی عامل اصلی ایجاد ناامنی در بزرگسالی به شمار میروند. دلیلش هم پر واضح است؛ ملانی کلاین، روانشناس برجسته کودک چنین میگوید:
«دنیا جای پر رنج و دردی است و آنها که در کودکی رنج کشیدهاند، در بزرگسالی بیشتر رنج خواهند کشید.»
واقعیت ماجرا این است که بخش بزرگی از ناامنیهای فعلی من واقعی نیستند. به موارد زیر دقت کنید:
به هنگام پرسیدن سؤال در کلاسهای دانشگاه ضربان قلبم به طرز وحشتناکی بالا میرود.
وقتی کوچکترین انتقادی از دیگران میشنوم موضع دفاعی میگیرم و دیگر با آنها صحبت نمیکنم.
یک تغییر رفتار کوچک را حمل بر بیتوجهی میکنم.
گمان میکنم برای نگهداری دوستانم چارهای جز مایه گذاشتن بیشتر ندارم.
با شنیدن برخی صداها کنترل بدنم از دست خودم خارج میشود.
سرکوبهای شدیدی دارم که حاصل آنها چیزی جز بیماری روز بعد نیست.
دردهای مزمن بدنی مثل قلب و ریه امانم را بریده.
باری؛ خطر وجود ندارد ولی من و کسانی که تجربه مشابهی داریم، گمان میکنیم که وجود دارد. دنیای اطراف ما دنیای ناامنی است و خبرهای خوش نیز برای ما ایجاد ناامنی میکنند.
برای خواندن کاملترین مقاله ترومای کودکی در وب فارسی روی لینک کلیک کنید: (ترومای کودکی)
ناامنی واقعی
مثال بارز همان دنیای پرتغییر اطرافمان است که به هیچ کس و ناکسی رحم نمیکند. از تورم گرفته تا مسکن، خوراک و جنگ. دنیا به آرامی سابق نیست. کشورها مدام به جان یکدیگر میافتند. مردم بیچارهتر و سران خوشمشربتر و پرزرق و برقتر میشوند. بهای روانی را ما میپردازیم و آنها هستند که پز پیروزی را به دشمنانشان میدهند. در قبال این ناامنی، ژان پل سارتر چنین میگوید:
«ممکن است دوران زیباتری وجود داشته باشد، اما این دوران، دوران ماست.»
ناامنی اول با درمانگر خوب، شریک زندگی صبور یا دوستان همراه تخفیف مییابد ولی برای ناامنی دوم هیچ چارهای نمیبینم. تغییرها سرعت بالایی دارند و اضطراب وجودی دمار از روزگارمان درآورده.
این مقاله را حتمن بخوانید: (اضطراب وجودی)