Hadi Ghorbani
Hadi Ghorbani
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

او گفت از مادرش متنفر است

روز گذشته یکی از همکارانم من را به گوشه‌ای کشید و گفت:

«هر قدر بیشتر دچار مشکل می‌شوم، بیشتر از مادرم متنفر می‌شوم.»

وقتی بیشتر با او صحبت کردم پی بردم که مادرش از دنیا رفته و ترکش‌های تربیت او همچنان به فرزندش برخورد می‌کنند. اما آنچه برایم سوال ایجاد کرد این بود که چرا او در زمان حیات مادرش این جمله‌ها را بر زبان نیاورد؟ چرا در زمان حیات مادرش سعی نکرد با او روراست صحبت کند؟ آیا مانعی در این میان وجود دارد؟

آلیس میلر در کتاب بدن هرگز دروغ نمی‌گوید، معتقد است این اصل که بایستی به والدین‌مان در هر شرایطی احترام بگذاریم بر دو ستون استوار است:

  • نخست؛ وابستگی مخرب کودک به شکنجه‌گرانش است؛ درست مانند آنچه بارها در رفتارهای خودآزارانه نمایان می‌شود.
  • دوم؛ اخلاق سنتی است که هزاران سال ما را، در صورت عدم احترام بی‌چون و چرا به والدین، با مرگ زودهنگام و عاق تهدید کرده است.

اینکه همکار من توانایی اظهار نظرهای اینچنینی را در زمان حیات مادرش نداشت به خاطر ترس او از عواقب آن بود. حتم دارم اگر مادر او زنده می‌بود، با وجود تمامی دردسرها، چاره‌ای جز خدمت و احترام نداشت در حالی که تمامی این کارها برخلاف آنچه دلش می‌خواست بود. چنین نمونه‌ای را در نامه مارسل پروست به مادرش نیز می‌خوانیم:

«واقعیت این است که به محض اینکه حالم خوب می‌شود، شما همه چیز را خراب می‌کنید تا حال من دوباره بد شود، زیرا آن زندگی‌ای که به من آرامش می‌دهد، باعث خشم شما می‌شود. اما خیلی غم‌انگیز است که من نمی‌توانم همزمان، عشق شما و سلامتی‌ام را داشته باشم.»

این فقط یک درخواست است؛ شاید شما هم چنین حسی نسبت به والدین‌تان داشته باشید، نمی‌خواهم آن را جایی بروز دهید اما دست‌کم می‌توانید وجود آن را در نزد خودتان بپذیرید و به بدن‌تان ظلم نکنید.

روانشناسیفرزندپروریوالدینخانواده
یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید