برنامهریزی نوعی خودخواهی است. یعنی من اجازه نمیدهم تا انتخابها و پیشنهادهای دیگران جای انتخابهای خودی را بگیرند. به عنوان مثال هدف من تبدیل شدن به یک فوتبالیست تمام عیار است. برای رسیدن به این هدف لازم است تا خوب استراحت کرده و آمادگی جسمانیام را حفظ کنم. در نتیجه برخلاف پیشنهادهای خانواده به مهمانی نمیروم و این نوعی خودخواهی است.
اما این خودخواهی فقط محدود به دیگران نیست چرا که ما در قابل خواستههای خود نیز واکنش مشابهی را نشان میدهیم. برای مثال وقتی کارهای غیرضروری را دور میریزیم و به جای آن موارد اولویتدار را برمیگزینیم یعنی به قدری خودخواه هستیم که حاضریم از خیر آنها بگذریم. حال آیا این خودخواهی جای اشکال دارد یا نه؟
جورج سی ویلیامز، استاد تمام دانشگاه ایالتی نیویورک در مقالهای به عنوان آدمی به معنای زیستشناختی خودخواه است چنین مینویسد:
«خودخواه بودن آدمی معنای ویژهای است که ژنها آن را رقم میزنند. ژنها به نهایت خودخواه هستند زیرا بدون خودخواهی اصلن نمیتوانستند ماندگار و پایدار مانده باشند. ژنهایی که توانستند طی نسلهای فراوان جان سالم به در ببرند همان ژنهایی هستند که بهتر از همه ژنهایی که دیگر وجود ندارند خود را حفظ کردند.»
طبق این گفته از جورج سی ویلیامز درمییابیم خودخواهی ویژگی ذاتی است که تاحدودی از غریزه نشات میگیرد. باید خودخواه باشیم تا دوام بیاوریم و از میدان مسابقه حذف نشویم. بنابراین هیچ اشکالی ندارد اگر کمی خودخواه باشیم و به دیگران اجازه ندهیم سرمایه ارزشمندمان را از بین ببرند.
البته ناگفته نماند مواردی در زندگی وجود دارند که نمیتوان از آنها چشم پوشید. اگر مشکل بزرگتری وجود دارد شما چارهای ندارید جز اینکه برنامهتان را رها کرده و به آن برسید. نظیر این برهمریختگیها را بارها در زندگی مشاهده کردهایم و از کیفیتشان آگاهیم.
مخلص کلام اینکه گاهی بهتر است خودخواه باشید. سرمایه شما زمان شماست. اگر حواستان به آن نباشد دیگران مالکش میشوند. بنابراین اندکی خودخواه باشید و برای خودتان خرجش کنید.
شاید برایتان مفید باشد: (چرا نمیتوانیم فهرست برنامههایمان را به پایان برسانیم؟)
*منبع مقالهای که ذکر کردم: کتاب روانشناسی هیلگارد/ ترجمه محمدنقی براهنی/ صفحه 61